سبد خرید

0 out of 5

آخرین رویای فروغ

10.25 
گفت مرد تعریف می‌کند که یک سال پیش یک روز عصر با پسرش می‌آیند آن‌جا و توی ساحل می‌نشینند؛ شاید همان اطراف، نزدیک جایی که امیر و دوستانش نشسته بودند. آن ‌وقت مرد به سرش می‌زند که با پسرش بروند توی آب. لباس‌های‌شان را درمی‌آورند و می‌زنند به آب. همان‌طور که دست همدیگر را گرفته بودند، چند متری جلو می‌روند....
در حال بارگذاری ...