سبد خرید

0 out of 5

بازی‌های مردانه

7.75 
مازیار بالاخره سرش را بالا آورد. سعی کرد از آینه پشت‌سرش را ببیند. «درست بنشین. من می‌بینم. کسی پشت‌سرمان نیست.» «اگر برسد کل ماشین را هم خُرد می‌کند ها!» مثل بچه‌ها با دو دستش پشتی صندلی را گرفته بود و انگار بخواهد اسبی را به تاخت درآورد بالاوپایین می‌شد. مازیار فکر کرد بیشتر از حس نجات دادن یک قربانی، احساس...
در حال بارگذاری ...