سبد خرید

0 out of 5

انگار گفته بودی لیلی

10.95 
شب برام قصه‌ی سیاوش را می‌گفتی و من خوابم می‌برد. اما قصه‌ی «لیلی» را نگفتی. قصه‌ی زندان را هم تعریف نکردی. می‌ترسیدی تحمل نکنم؟ از این یار هم‌بندت محمود هم چیزی نگفتی. تو نمی‌گفتـی یا من اجازه نمی‌دادم بگویی؟ مستانه می‌گفت آن‌قدر برای محمود از «لیلی» گفته بـودی که وقتی از زندان آزاد شده، پیش خانم‌جان برنگشته. یک‌راست رفته دنبال...
در حال بارگذاری ...