سبد خرید

0 out of 5

روایت یک خودکشی

17.25 
آنها در امتداد ساحلی سراشیب که به ندرت آنجا می­رفتند قدم زدند و در سکوت دور و دورتر شدند و به دماغۀ مجاور رسیدند. پدرش گفت: «فکر نمی­کنم من بتونم بدون زن زندگی کنم. نمی­گم اینجا بودن با تو عالی نیست، اما من همیشه دلم برای زندگی با زن­ها تنگه. نمی­تونم به زن ها فکر نکنم. نمی­دونم چه مرگمه. نمی­دونم...
در حال بارگذاری ...