سبد خرید

0 out of 5

آخرش می‌آن سراغم

7.25 
نادر که رفت، ‌دوباره برگشتم و تو کوچه رو نگاه کردم. تا حالا تو عمرم اون‌جا رو به اون خلوتی نديده بودم. همه‌ش فکر می‌کردم الان يکی وايساده پشت يکی از اون درخت‌های کوفتی و داره منو سُک می‌زنه. يکی از اون چاقوهای دندونه‌دار هم دستشه. شايد هم اصلاً تا حالا گورشونو گم کرده بودن. يه لحظه به سرم زد...
0 out of 5

تن‌ها

5.75 
-از متن کتاب- «صورت فرهاد را وسط جمعیت می بینم امّا نمی فهمم دارد می خندد یا محو بازی بی کلام من شده. جایی که باید، می نشینم. چشم هامبیشتر بخوانید
در حال بارگذاری ...