سبد خرید

0 out of 5

قزاق‌ها

4.95 
قسمت هایی از کتاب قزاقان لوکاشکا تراشیدن سنبه را تمام کرده بود و حس می کرد چشم هایش سنگین شده، با خودش گفت «وقتشه بیدارشون کنم.» به طرف رفقایش برگشت، نگاه کرد تا ببیند پاها مال کیست که ناگهان به نظرش رسید چیزی در آن سوی ترک شالاپ شلوپ کرد، دوباره به افق روشن کوه ها در زیر هلال وارونه،...
0 out of 5

مرگ مرموز در کلیسا

6.25 
از پشت دری که سمت راست محراب کلیسا بود، مگره صداهای بمی شنید و لحظه به لحظه می‌توانست حدس بزند که چه اتفاقی در شرف وقوع است: خادم کلیسا، کودکی که در طول مراسم به کشیش خدمت می‌کرد و حال تأخیر داشت، و کشیش که بدون کلامی، لباده بلندش را برای نماز می‌پوشید و با دستانی به هم گره کرده،...
در حال بارگذاری ...