بیشتر بخوانید" /> بیشتر بخوانید"> بیشتر بخوانید">

سبد خرید

نمایش همه 3 نتیجه

0 out of 5

سال های عقرب

4.95 
اسحاق کارگری است که همراه خانواده دوران تبعید خود را در یک شهر بندری می‌گذراند. مادر پیر با نفسی که دیگر به خس‌خس افتاده با خود عهد کرده است تابیشتر بخوانید
0 out of 5

شهرزاد قصه بگو!

5.95 
سرشب بود که خبرشدیم پیدایش شده است. مادرش دم درخانه ما آمده بود و به سایه گفته بود که دخترش می خواهد من را ببیند. پیرزن گریه می کرد، انگارازآمدنش خوش حال نباشد. جزما به کسی خبرنداده بود. به دروهمسایه گفته بود که دخترش برای کاربه شهردیگری رفته است. راستش اولش باورمان نشد. خیال می کردیم بازی درآورده است،... سطوراولیه...
0 out of 5

عروس نيل

4.95 
"مدت‌ها بود خبري از مسافر نبود. مانده بوديم ما دو نفر، من و خليفه. او هم توي اتاق خودش بود. روي تخت‌اش دراز مي‌كشيد و نگاه مي‌كرد به تيرهاي ترك‌خورده‌ي سقف. لب‌هايش مي‌جنبيد، اما چيزي نمي‌گفت. نگاهش نمي‌كردم. برمي‌گشتم. از توي راهرو، از ميان آن همه اتاق خالي، مي‌رفتم مي‌نشستم پشت ميز، از پنجره بيرون را تماشا مي‌كردم. دستم به...
در حال بارگذاری ...