هانری بشو در نوشتههایش هم روانکاو است و هم نویسنده و در داستانهایی که نقل میکند این دو مقوله را درهم آمیخته است. چنانچه خودش میگوید: «در زندگی من روانکاوی بهشدت به نوشتههایم گره خورده است.» نوشتن و آنالیز کردن او را رها نمیکنند، «هریک از آنها راه را بر دیگری گشود و هردو در ادامه به تحول و تکامل رسیدند.» آثار این نویسندۀ مشهور القا شده از روانکاوی و اسطورهشناسی یونانی است. چیزی که برای او بیشتر اهمیت دارد زندگی درونی و کلماتی است که بین افراد رد و بدل میشود و یا نمیشود. بخش عظیمی از ساختاردرونی آثار او را گفتوگوی بین زندهها و مردهها و بازی قیافه و ظاهر تشکیل میدهد.
«جاده کمربندی» متشکل از چند روایت است. هر روایت جز راوی، شخصیت محوری دیگری هم دارد. روایت اول: استفان، روایت دوم: شادو و روایت سوم: پول. در هر سه روایت، شخصیتهای روبهرو میمیرند و راوی زنده میماند. هر سه نفر جوانمرگ میشوند و به قول راوی، همیشه جوان در خاطرهها میمانند. اولین چیزی که بعد از خواندن رمان از خود می پرسیم، ارتباط این سه روایت است. جوانی، زیبایی، عشق و مرگ به نظر میرسد نقاط مشترک این سه روایت باشند. ما مرگ را در مردن دیگران حس میکنیم. تلاشمان در از یاد بردن مرگ با مرگ دیگران است که شکست میخورد. جز این راوی عاشق این سه نفر هم هست؛ عاشقیای نامتعارف. به استفان همچون کسی که حامی اوست، به شادو برای سیطرهجویی و تسلطش بر آدمها و به پول برای زیباییاش عشق میورزد. بوشو توانسته با روایتگری فکرشده و منظمش، ما را با خود همراه کند. حتی فلسفهورزیهای گاه و بیگاه راوی هم، ساختار داستانی رمان را بر هم نزده است. هر سه روایت با هم آغاز و با هم پایان مییابند. اگرچه میزان پرداختن به آنها یکی نیست. در مجموع، با رمانی روبهرو هستیم که سعی کرده به همۀ زوایای روح انسان سرکشی کند. عشق و نفرت، مرگ و زندگی، توانایی و ناتوانی، ظلم و عدالت. رمان سرشار از این تقابلهاست. تقابلهایی که زندگی انسان بدون آنها دوام نمیآورد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.