سبد خرید

زندگی و هنر سزان

ناشر : انتشارات نگاهدسته: , ,
موجودی: موجود نیست

8.55 

سزان (۱۹ ژانویه ۱۸۳۹ -۲۲ اکتبر ۱۹۰۶) یکی از تاثیرگذارترین نقاشان مدرن فرانسوی و همچنین یکی از برجسته‌ترین نقاشان پسادریافتگر محسوب می‌شود. وی آثارش را در کنار آثار نقاشان دریافتگر به نمایش می‌گذاشت. در هر تاش قلم‌موی سزان ساختاری استوار را می‌توان دید.

نوآوری‌های او چه در شیوهٔ اجرای نقاشی‌ها و چه در سبک ، بعدنمایی، ترکیب‌بندی و رنگ‌آمیزی آن‌ها بر هنر سدهٔ بیستم تاثیر شگرفی گذاشت. پیکاسو ترکیب‌بندی‌های سطوح او را به شیوهٔ کوبیسم گسترش داد و ماتیس به رنگ‌آمیزی‌هایش دلبسته بود. ا

ز هر دوی این نقاشان آمده‌است که «سزان پدر همهٔ ما است». وی در همهٔ زندگی هنری‌اش بس آزرمگین و کم‌سخن بود و از این‌رو همواره در جمع هنرمندان بیگانه به شمار می‌آمد.

شهرت هنری او دیرگاه فرا رسید و در دورهٔ کهن‌سالی‌اش بود که نقاشان جوان به اهمیت او پی بردند.

ناموجود

به اشتراک گذاشتن

Email
مقایسه

گزیده‌ای از کتاب زندگی و هنر سزان:
سزان در ادامه سخنش گفت: «زولا نامه‌اش را با اصرار به اینکه من هم به پاریس برگردم تمام کرده بود. نوشت که پاریس جدیدى دارد متولد مى‌شود. حالا نوبت ماست! من دریافتم که زولا بیش از اندازه خوشبین است؛ یا دست کم در نظر من چنین بود. اما درهرحال یک چیزى به من مى‌گفت که به پاریس برگرد. مدت درازى بود که به لوور نرفته بودم. ولى متوجه باشید، آقاى ولار، که در آن زمان من در کار ساختن منظره‌اى بودم که خوب از آب درنمى‌آمد. به همین دلیل اندکى بیشتر در اکس ماندم تا درباره پرده‌ام مطالعه کنم.»

در آغاز کتاب زندگی و هنر سزان، می‌خوانیم:
فهرست

درباره نویسنده      ۷

 

بخش اول: زندگى سزان

فصل یکم: نخستین تأثیر       ۱۱

فصل دوم: پاریس   ۲۱

فصل سوم: سزان به‌هوس راه‌یافتن به‌سالن‌بوگرو مى‌افتد      ۲۹

فصل چهارم: نمایشگاه امپرسیونیست‌ها ۴۱

فصل پنجم: نمایشگاه خیابان لافایت شماره  ۳۹   ۵۵

فصل ششم: دیدارم از سزان   ۶۹

فصل هفتم: اکس و مردمانش  ۷۷

فصل هشتم: سزان تک‌چهره مرا نقاشى مى‌کند     ۸۵

فصل نهم: بازگشت نهایى به اکس        ۹۹

فصل دهم: سزان و زولا        ۱۰۷

فصل یازدهم: واپسین سالها   ۱۲۱

فصل دوازدهم: سزان و منتقدان          ۱۲۹

 

بخش دوم: هنر سزان

گزیده نامه‌هاى سزان           ۱۴۵

سزان در حدیث معاصران     ۱۹۷

سزان در آئینه نقد هنرى       ۲۲۳

گزیده نامه‌هاى زولا ۳۷۱

سال‌شمار زندگى و روزگار سزان        ۳۹۵

 

 

درباره نویسنده

 

آمبرواز ولار (۱۹۳۹ــ۱۸۶۵) تاجر آثار هنرى، مجموعه‌دار و ناشر فرانسوى به سبب تشویق، حمایت و اعتماد به‌نفس بخشیدن به نقاشان نوآور و پیشرو در هنر نقاشى نوین از جایگاهى خاص و ممتاز برخوردار است. بسیارى از نقاشان : از امپرسیونیستها گرفته تا پیکاسو و شاگال شهرت امروزى خود را مدیون کمک‌هاى بى‌دریغ ولاراند. ولار سلیقه‌اى خاص و دیدى آینده‌نگر داشت و این حمایت‌ها را با علم بر به‌خطر انداختن سرمایه، حرفه و شهرت خود انجام مى‌داد. به عنوان نمونه در سال ۱۸۹۵ با برپایى نخستین نمایشگاه انفرادى از آثار پل سزان و به نمایش گذاشتن صد و پنجاه پرده از هنرمندى که نه‌تنها شهرتى چشمگیر نداشت بلکه به ندرت مى‌توانست پرده‌هاى خود را بفروشد و یا با ترتیب دادن نمایشگاهى از آثار پیکاسو در سال ۱۹۰۱، هنگامى که بیش از نوزده سال از عمر پیکاسو نمى‌گذشت و نیز با به نمایش گذاشتن آثار ماتیس در  ۱۹۰۴ به اقدامى متهورانه دست زد؛ اقدامى که هرلحظه بیم آن مى‌رفت که رسوایى و جنجالى بزرگ را سبب گردد.

ولار با کمک‌هاى مالى و خریدن آثار نقاشان جوان و پیشرو ادامه کار آنان را میسر مى‌کرد. به عنوان نمونه براى خریدن تمام آثار دوره آبى پیکاسو که حدود ۳۰ پرده را دربر مى‌گرفت مبلغ ۲۰۰۰ فرانک به وى پرداخت و این مبلغ در
روزهایى که خود پیکاسو به اندازه مساکین نقاشى‌هاى دوران آبى‌اش فقیر بود و باتوجه به قیمتى که پیکاسو براى تکفروشى پرده‌هایش مطالبه مى‌کرد، بى‌نهایت سخاوتمندانه و چشمگیر بود.

ولار افزون بر پیشه نگارخانه‌دارى، ناشر آثار گرافیک نیز بود و به ضرورت حرفه خود با دگا، تولوز لوترک، رودن، رون، بونار، سزان، روئو و بسیارى دیگر از هنرمندان عصر خود معاشرت داشت؛ همواره نسبت به نقاشانى که براى او کار مى‌کردند سختگیر و باریک‌بین بود و به سبب همین انضباط و مراقبت‌ها سزان او را «تاجر برده» مى‌خواند؛ با تمام این احوال عده‌اى از نقاشان مانند رنوار، بونار، سزان، پیکاسو، روئو و دوفى قدرشناسى خود را با نقاشى تک‌چهره‌هایى از او بیان داشته‌اند.

ولار بیست و هفت کتاب نیز منتشر کرد که نخستین آنها اثرى بود از پل ورلن به نام «توازى» که همراه با چاپ سنگى‌هاى پى‌یر بونار در سال ۱۹۰۰ منتشر شد و آخرین آنها که با مرگ ولار، ناتمام ماند اثر ارزنده ویرژیل به نام «کشت و کار» بود همراه با اچینگ‌هاى سینیاک. این کتاب‌ها در راهنمایى نقاشان جوان و نوپرداز که در جستجوى تکنیک‌هاى ابداعى و تازه بودند و نیز در راهگشایى هنر نقاشى نوین سهمى بسزا داشته‌اند.

امتیاز بخش نخست کتاب حاضر به همگنانش در این است که بر خلاف کتابها و مقاله‌ها و رساله‌هایى که در دوران ما درباره سزان یا هر هنرمند دیگرى نگاشته مى‌شود، فارغ از پیش‌فرض‌هاى مرسوم و ناگزیر تاریخى و نیز بى‌آنکه نقاش را از محیط اجتماعى، نگاه تیز و گاه تلخ و ساکن و کهنه‌پرست معاصران جدا کند به کار و زندگى هنرمند مى‌پردازد.

 

 

 

بخش اول

زندگى سزان

 

 

 

فصل یکم

 

 

نخستین تأثیرها

(۱۸۶۱ــ۱۸۳۹)

 

سالها پیش خانواده‌اى تهیدست از اهالى سزانا ایتالیا را ترک گفت تا بختش را در فرانسه بیازماید. همین که سزان‌ها ــ زیرا آنان نام محل تولدشان را بر خود نهاده بودند ــ قدم به خاک وطن دومشان گذاشتند، در یکى از شهرهاى روستایى آلپ به نام بریانسون مستقر شدند. این شهر چندان فاصله‌اى با مرزى که از آن گذشته بودند، نداشت. برخى از آنان به جستجوى نیکبختى به مناطق دیگر کوچیدند. بدین ترتیب در اواخر قرن هجدهم لویى اوگوست سزان، که مقدر بود پدر نقاش ما باشد، در دهکده کوچکى در بخش‌وار چشم به جهان گشود. والدینش پیشه‌ورانى خرده‌پا بودند که به اعتقادات مذهبى خود سخت دلبستگى داشتند و عمیقآ پابند سنت‌هاى کهن بودند. فرزندان بسیار آوردند ولى از آن همه تنها پدر سزان ما زنده ماند. آقاى لویى اوگوست سزان در اواخر عمر از دوران کودکى‌اش هیچ‌چیز جز وحشت به خاطر نمى‌آورد. پس تعجبى نداشت که وقتى این شاگرد کلاه‌دوز با کار طاقت‌فرسا و صرفه‌جویى ارباب خود شد، نسبت به پولى که با عرق جبین به دست مى‌آمد، احترامى عاشقانه قائل باشد و نسبت به «شغل‌هاى غیرثابت» نفرتى عمیق به دل بگیرد. در نظر او پیشه نقاشى در رأس این شغل‌ها قرار داشت.

پل سزان در نوزدهم ژانویه ۱۸۳۹ در اکس‌آن پرووانس به جهان آمد.
پدرش مى‌زد که بانکدار بشود. بانکدارى شغلى شریف بود و آرزوى جاه‌طلبانه سراسر عمر او به شمار مى‌رفت. بارى، اوضاع کلاه‌دوزى سزان روبراه بود و آقاى سزان آرزویى بالاتر از این نداشت که روزى پسرش را در مقام یکى از آن شغل‌هاى افتخارآفرین ببیند که آن‌قدر پر درآمد و آن همه مایه سرافرازى و غرور خانواده است. اما، متأسفانه، گرایشى نیرومند به نقاشى، که مایه نومیدى والدین شد، خیلى زود خود را در پل سزان جوان جلوه‌گر ساخت.

شگفت آنکه نخستین جعبه رنگ را پدرش به او هدیه کرد. بابا سزان جعبه رنگ را در میان تعدادى صندوق کهنه یافته بود که در معامله‌اى از چند دستفروش دوره‌گرد خریده بود؛ زیرا آقاى سزان دامنه کسب و کارش را به هرچیزى که مى‌توانست سودى عادلانه عایدش کند، گسترش مى‌داد. پدر و مادر از این که مى‌دیدند پل این‌قدر با میل و رغبت سرش به قلم و رنگ گرم شده خوشحال بودند ــ قلم و رنگ سرگرمى مسالمت‌آمیزى بود که به فرونشاندن طغیان‌هاى طوفان‌زاى شخصیتى کمک مى‌کرد که به طرز غریبى پرشور و پر جنب و جوش بود و آمیزه‌اى از خشونت لجام گسیخته و حساسیت کم و بیش زنانه بود. تنها کسى که از عهده بچه برمى‌آمد خواهرش مارى بود که دو سال از او کوچکتر و هر روز دست در دست هم به مدرسه‌اى ابتدایى مى‌رفتند که دختران و پسران روى یک نیمکت مى‌نشستند.

هنگامى که پل سزان به ده سالگى رسید به مدرسه شبانه‌روزى سن ژوزف رفت. سن ژوزف بنیادى خیریه بود. اصول اولیه طراحى را در همانجا از راهبى اسپانیایى آموخت. سه سال بعد دانشجوى جوان به دبیرستان بوربون ــ «لیسه دواکس» کنونى ــ راه یافت. در اینجا بود که با زولا که در کلاسى پائین‌تر از ا و بود، آشنا شد. بى‌درنگ باهم دوست شدند. جوانک دیگرى از اهالى اکس، باتیستن بایل، نیز به جرگه این دو پیوست.

 

سزان به هیچ‌رو تیزهوش نبود؛ حتى درس‌ها را دشوارتر از اغلب بچه‌هاى هم‌سالش مى‌آموخت؛ اما به‌رغم خشونت و طبع بى‌نهایت حساسش، در تمام مطالعاتش به یک نسبت دقت به خرج مى‌داد؛ خواه در دروس کلاسیک که علاقه خاصى به آن مى‌ورزید و خواه در علوم که نسبت به آن روحیه‌اى به غایت سرکش داشت. استثناى این قاعده شیمى بود و پل جوان عادت داشت که براى سرگرمى و تفریح آزمایش‌هایش را زیر سقف خانه پدرى تکرار کند، و این هشدارى بزرگ براى اهل خانه بود!

در ساعات فراغت، سزان و زولا و بایل از هم جدایى نداشتند. هنگام تعطیلات با یکدیگر به گردش در کشتزارها و جنگل‌ها مى‌رفتند. پاتوق‌هاى مورد علاقه‌شان تپه‌هاى سن مارک[۱]  و سنت بوم[۲]  و آب‌بند

 

تولونه[۳]  بود. تولونه حوضچه‌اى مصنوعى بود که آن را پدر زولا در محلى

ساخته بود که شکوه وحشى‌اش ستایشگرانى پرشورتر از این سه دوست جوان نداشت. شنا هنوز یکى از سرگرمى‌هاى محبوب ــ و نیز از پرسر و صداترین سرگرمى‌ها ــ به حساب مى‌آمد.

بعدها تفریح دیگرى براین سرگرمى‌ها افزوده شد. زولا با صداى بلند آثار دوموسه، هوگو و لامارتین را مى‌خواند و تفسیر مى‌کرد؛ بایل سخنورى و فلسفه‌بافى مى‌کرد؛ سزان که ذهنش پر از نام‌هاى رنگ‌پردازان بزرگى چون ورونز، روبنس و رامبرانت بود، نظریه‌هاى هنرى را جمع‌بندى مى‌کرد. شاعر محبوب زولا دوموسه بود؛ و همین شعر دوموسه بود که دانشجوى جوان آن را به عنوان الگوى یاوه‌هاى شاعرانه خود برگزید. سزان که از شور و شوق مسرى دوستش به هیجان آمده بود، کوشید در شعر هم طبع‌آزمایى کند. از شعرهاى او متأسفانه چیزى در دست نیست ــ حتى نشانى از آن نمانده است؛ اما همه قرائن حکم مى‌کند که معتقد شویم که شعر او با این چند سطرى که در زیر نقل مى‌کنیم
تفاوت کلى نداشته است. این چند سطر بعدتر بر پشت طرحى در ستایش از دلاکروا قلم‌انداز شده است.

زن با سرینى گوشالود آنچنان شگفتگى بدن نرم و باشکوهش را در میان دشت‌ها به نمایش مى‌گذارد،

که مار بى‌زهر با آن همه نرمى در حرکت،

به گرد پایش نمى‌رسد؛

و خورشید درخشان با لطف و مهربانى اشعه زرین خود را همچون نیزه بر روى این توده گوشت زیبا پرتاب مى‌کند.

سزان تنها شاعر نبود بلکه سوداى موسیقى‌دان شدن نیز داشت. دوستى به نام مارگرى[۴]  روزى به سرش زد که در دبیرستان اکس دسته

موزیک راه بیندازد. سزان، بایل و زولا بى‌درنگ نام‌نویسى کردند. پس از طى دوره آموزشى، گروه ظفرمندانه در شهر به راه افتاد؛ در آن میان سزان با همه زور و قوتش در کورنت مى‌دمید و در همان حال زولا با یک کلارینت پشت سر همه مى‌آمد. زولا چنان ذوق و استعدادى از خود نشان داد که افتخار یافت در روزهاى راهپیمایى در پشت سر ساززن اصلى جا بگیرد.

خارج از ساعات مدرسه، سزان در کلاس‌هاى موزه شهردارى تعلیم طراحى و نقاشى مى‌دید. چندى نگذشت که با تفسیرهاى متهورانه غریبش مایه حیرت دوستانش شد. رؤیاهاى هنرى او در کار تکوین بود و مادرش، که سزان در امیدها و طرح‌هایش به او پشتگرم بود، لحظه‌اى در تشویق او سستى نمى‌کرد.

الیزابت ابر[۵]  مادر سزان که در اکس به دنیا آمده بود، فرزند خانواده‌اى

بود که نسبت دورى به بومیان سفیدپوست امریکا[۶]  مى‌بردند. الیزابت

سرزنده و رمانتیک بود، روحیه‌اى فارغ و بى‌قید داشت. پل در برداشت و نحوه نگرشش به زندگى سخت تحت‌تأثیر او بود. مادر از این که مى‌دید
در وجود پسر زندگى نو یافته است خوشحال بود و بر سر او با پدر جر و منجر مى‌کرد. اما به رغم استدلالى که به نداى دل مادرانه خود مى‌کرد، و این حکم دندان‌شکن که ــ «نام او پل است، درست است؟ خوب اسم ورونز و روبنس هم همین بود، نه؟» ــ آقاى سزان از این که مى‌دید گرایش‌هاى نامیمون هنرى در پسرش هردم رو به فزونى است، نگران بود.

هنگامى که جایزه نفر دوم طراحى مدرسه هنرهاى زیباى اکس در نوزده‌سالگى نصیب پل شد، نگرانى پدر از آینده پسرش بیش از پیش فزونى گرفت. پدر در عین‌حال که رنج مى‌برد، شگفتى‌اش از این بود که چطور پسر یک سرمایه‌دار (زیرا آقاى سزان چند سال پیش به رؤیاى بانکدار شدنش جامه عمل پوشانده بود) مى‌تواند به چنین یاوه ابلهانه‌اى دل ببندد، و ازاین‌رو هیچ‌گاه از تکرار این حرف خسته نمى‌شد که: «جوان، پسرجان، در فکر آینده باش! با نبوغ مى‌میرى، با پول زنده مى‌مانى!»[۷]

 

در هرحال هنوز کار به جاهاى باریک نکشیده بود. پل سزان با همه شور و دلبستگى دیوانه‌وارى که به‌نقاشى داشت‌پى تحصیلات کلاسیکش را گرفته بود و در همان سال که جایزه دوم طراحى را برد، در رشته ادبیات فارغ‌التحصیل شد. (پسرى که جایزه اول طراحى را برد و بعدها از نقاشان برجسته محلى شد، هرگز سزان را به سبب مقامى که سال‌ها بعد در چشم جهانیان پیدا کرد و او احساس کرد که به عنوان برنده جایزه اول حق او بوده است، نبخشید.)

اما پل سزان با همه خشونت طبع، وقتى پدرش نگران بود به هیچ‌رو سرکشى نمى‌کرد. حتى در حضور او ترس و جبنى بى‌اندازه از خود بروز مى‌داد. اما آنچه بیش از همه او را رنج مى‌داد خصومت و عنادى بود که در
همه‌جا به آن برمى‌خورد و شاید اگر دوستش بایل در اکس نمى‌ماند ــ چون زولا احضار شده بود تا در کنار مادرش که به تازگى بیوه شده و در پاریس سکنا گرفته بود، زندگى کند ــ یکسره تسلیم نومیدى مى‌شد. گرچه بایل خود را وقف جبر کرده بود مثل همیشه با شور و حرارت درباب شعر و نقاشى بحث مى‌کرد.

اما بشنوید از زولا که در پاریس بى‌اندازه غمگین بود. همشاگردى‌هایش در دبیرستان سن‌لویى او را به سبب محرومیت از نعمات دنیوى و رفتارهاى ولایتى‌اش ریشخند مى‌کردند؛ بنابراین فرصت گذراندن تعطیلات تابستان ۱۸۵۸ در اکس را در هوا قاپید و گردش در تولونه و رگ فاوور[۸]  از سر گرفته شد. سزان که ناچار بود پنهان از چشم

مراقب پدر به نقاشى بپردازد، از این که مى‌توانست طرح‌هایش را به دوستش نشان بدهد، بیش از همه خوشحال بود. زولا از نقشه‌هایش گفتگو کرد و نخستین کارهایش را خواند؛ بایل آنها را نقد کرد. دست آخر چنان پیشرفتى در ادبیات کردند که در پایان تعطیلات دوست‌شان بایل از بیم آنکه مبادا رفقایش او را به سبب ناتوانى در «بیان مافى‌الضمیرش به یکى از انواع هنرخواه نقاشى یا شعر» سرزنش کنند، حتى سخن از طرد جبر و اختصاص وقت خود به شعر به میان آورد.

اما سزان دلمشغولى‌هاى موقرانه‌ترى داشت. پدرش زیربار به رسمیت شناختن نقاشى به عنوان شغلى جدى نمى‌رفت؛ حتى حاضر نبود آن را به عنوان یک منبع درآمد احتمالى بپذیرد. پل بار دیگر تسلیم شد. در دانشکده حقوق اکس نام‌نویسى کرد (۱۸۵۹ــ۱۸۵۸) و حتى نخستین امتحان را بى‌هیچ مشکلى پشت سر گذاشت؛ البته از آنجا که از حقوق بیزار بود براى دلپذیر کردن تکلیف درسى مجمع القوانین را به شعر فرانسه درآورد.

 

زولا براى دیدارى چهار ماهه در خلال تابستان ۱۸۵۹ به اکس برگشت؛ یکبار دیگر سه یار موافق پرسه‌گردى‌هایشان را از سر گرفتند، دوستى‌شان عمیق‌تر شد، و براى آینده نقشه ریختند.

تعطیلات به سر رسید و سزان بى‌میل‌تر از همیشه به سر درس و کتاب حقوق برگشت و زولا به پاریس رفت. سزان در خیال پیوستن به او بود اما استاد نقاشى‌اش آقاى ژیلبر[۹]  هیچ قصد نداشت بگذارد شاگردش به این

آسانى از دستش بگریزد؛ سزان پیر براى در چنگ گرفتن پسرش در آن کارگاه همدستى یافت که پیش‌بینى‌اش را نکرده بود. در واقع نه‌تنها از احتمال رفتن پسرش به پایتخت نگران بود بلکه از نفوذ زولا بر پل و هزار و یک خطر دیگر پاریس نیز بیم داشت. او که در جوانى چند سالى را در پاریس گذرانده بود هنوز خاطره شهر انباشته از کلاهبرداران و کلاشان ــ یا در واقع شهرى که دزدها بر آن فرمان‌روایى داشتند ــ از ذهنش پاک نشده بود. زولاهیچ اعتنایى به این‌گونه بى‌اعتمادى نداشت. او براساس ۱۲۴ فرانک در ماه صورت هزینه‌اى براى دوستش معین کرد که رقم آن مسلمآ از حد کَرَم و سخاوت آقاى سزان در نمى‌گذشت :

 

 

«یک اتاق با ماهى بیست فرانک؛ صبحانه هیجده سو و ناهار بیست و دو سو، مى‌شود دو فرانک در روز یا شصت فرانک در ماه؛ اگر به این مبلغ بیست فرانک کرایه اتاق را اضافه کنیم جمعآ هشتاد فرانک مى‌شود. در ضمن باید چیزى هم براى کلاس نقاشى درنظر بگیرى؛ یکى از ارزانترین این گونه کلاس‌ها سوئیس است که گمانم ده فرانک خرج بردارد؛ بعد باید بگویم ده فرانکى هم براى بوم، قلم مو و رنگ لازم دارى
که به این ترتیب سرجمعش مى‌شود صد فرانک، بااین حساب بیست و پنج فرانک باقى مى‌ماند براى خشک‌شویى، روشنایى، تنباکو، پول تو جیبى و هزار و یک خرج دیگر که هر روز تراشیده مى‌شود. اما درآمد جنبى هم مى‌توانى داشته باشى؛ مثلا مشق‌هایى که در مدرسه مى‌کنى و مهم‌تر از آن رونگارى‌هایى که در لوور انجام مى‌دهى، خیلى خوب فروش مى‌رود… تنها کارى که باید بکنى این است که بازار پیدا کنى، که آن هم فقط کار گشتن و جستن است.»

 

سزان با دلمردگى کتاب‌هاى حقوقش را به دست گرفت. اما زولا در نامه‌هایش خود را تنها به تکرار مزایایى که بنا بود پاریس عرضه کند، محدود نمى‌کرد؛ بلکه با بى‌باکى در دریاى متلاطم هنر غوطه مى‌خورد.

 

«ما در نامه‌هایمان درباره شعر گفتگو مى‌کنیم اما واژه‌هاى «مجسمه» و «نقاشى» به ندرت در آنها جلوه‌اى دارد. این غفلت خطرناک است، تقریبآ جنایت…»

 

زولا چندى پیش درباره گروز به سزان نوشته بود: «گروز همواره محبوب من بوده است»، در همین نامه به اضطرابى اعتراف کرده بود که دیدن یکى از کنده‌کارى‌هاى گروز در درون او برانگیخته بود و در آن «دختر روستایى بلندبالایى با زیبایى استثنایى شکل بدن» تصویر شده بود. نمى‌دانست کدام را تحسین کند «سیماى خودرأى یا بازوهاى پرشکوهش را» یکبار هم درباره آرى شفر «آن نقاش نمونه‌هاى ناب، خیال‌انگیز، و کمابیش شفاف» نوشت؛ و فرصت را غنیمت شمرد که به سزان گوشزد کند: «شعر چیز بزرگى است؛ رستگارى جز در شعر وجود
ندارد.» زولا نامه‌اش را با این سفارش به پایان برد که دوستش مى‌باید «در طراحى به چنان پایه‌اى از استوارى و قوت برسد که رئالیست نشود بلکه ژان گوژون[۱۰]  یا آرى شفر بشود.»

 

آنگاه، پس از آنکه سزان را نیز برضد رئالیسم با خود همراه کرد، خطر سرابى دیگر، یکى از مهلک‌ترین دامها، یعنى «هنر تجارتى» را به او گوشزد کرد. یکى از رفقاى دیرین‌شان قربانى این نوع هنر شده بود و از این‌رو آنها دیگر حرفى با آن جوانک نداشتند. «مهم‌تر از همه (و خطر بزرگ در همین‌جاست) هیچ وقت تصویرى را به صرف این که به سرعت نقاشى شده، تحسین نکن؛ در یک کلام از نقاشى که هنرش را مى‌فروشد ستایش یا تقلید نکن.»

زولا چنان بیم داشت که دوستش به سرنوشتى مشابه دچار شود که هرچندگاه به موضوع مورد علاقه‌اش برمى‌گشت و عاجزانه درخواست مى‌کرد که اگر احتیاط‌هاى بى‌مورد در حق او به خرج مى‌دهد، بردبار باشد. اما «دوستى فقط احکام خودش را صادر مى‌کند»؛ گذشته از این بى‌اطلاعى او از هنر نقاشى مایه امتیاز او از سزان بود چرا که حداعلاى دانش او در نقاشى این بود که «چطور سفید را از سیاه تمیز بدهد» و این او را به «وسوسه کلنجار رفتن باتکنیک نمى‌انداخت» حال آن که او از آن بیم داشت که چون سزان مى‌دانست «چقدر دشوار است که رنگ را در جایى که مى‌خواهد بگذارد» ممکن است برخلاف میل خودش وسوسه بشود که تنها «رنگ سوده‌اى را که در یک پرده به کار مى‌رود» ببیند و براى رسیدن به نتیجه پیوسته به جستجوى شیوه‌اى مکانیکى برآید (خطر بزرگى تو را تهدید مى‌کند!) اما زولا تصدیق داشت که تنها در صورتى که شخص اندیشه را اساس کار قرار دهد، تازه ممکن است با فروتنى تمام از سطح «خشن و روغنى پرده نقاشى» لذت ببرد؛ خلاصه کلام شخص باید قلق کار را بداند.

 

«از من دور باد که فرم را دست کم بگیرم! این حرف احمقانه است، چون بدون فرم، ممکن است پیش خودش نقاش بزرگى بشود ولى نه در نظر دیگران. از طریق فرم است که نقاش را مى‌فهمند، قدرش را مى‌دانند.»

سزانِ پدر سرانجام ناچار شد ناتوانى پسرش را در هر آنچه مربوط به امور «دنیوى» است بپذیرد. او که عاقبت در برابر اصرارهاى پسر جوان و دعاها و زارى‌هاى همسرش سپر انداخته بود، با رفتن پل به پاریس موافقت کرد، با این امید نهانى که پسر نتواند از راه نقاشى نان بخورد و بالاخره به بانک برگردد.

بنابراین سرانجام سزان در ۱۸۶۱ به همراه پدر و خواهرش مارى به پایتخت رسید. هرسه نفر در هتلى در خیابان کوکى‌یر[۱۱]  اطراق کردند. پدر

و خواهر پس از سر زدن به چند تن از آشنایان قدیم به اکس برگشتند و پل با حساب سپرده‌اى مختصر در بنگاه لوهیدو[۱۲] ، یعنى شعبه پاریسى بانک

سزان ــ کاباسول در اکس، بالاخره خود را آزاد یافت.

کاباسول تحویلدارى بود که آقاى سزان به سبب دید عملى و واقع‌بینانه‌اى که در زندگى داشت، او را تا حد شریک خود برکشیده بود. کاباسول به جاى آن که وقتش را به لهو و لعب بگذراند، اوقات فراغتش را که در کافه پروکپ[۱۳]  (پاتوق بازرگانان اکس) مى‌گذشت، صرف رسیدگى

دقیق حساب اعتبارى همشهریانش کرده بود. اطلاعات او چنان دقیق و درست بود که‌وقتى وام‌خواهى پشت پنجره ظاهرمى‌شد، آقاى سزان براى اطمینان از قدرت پرداخت مشترى فقط کافى بود رو به کاباسول وفادار بکند و بپرسد: «مى‌دانید که آقا چه مى‌خواهند؛ ایشان اعتبار دارند؟»

 

[1] . Saint Marc

[2] . Sainte Buame

[3] . Tholonet

[4] . Marguإry

[5] . Elizabeth Aubert

[6] . Creole

[7] . گفته‌هاى لویى اوگوست سزان رازولا به نقل از پل سزان در نامه‌اى آورده است که در«مکاتبات امیل زولا ــ نخستین سال‌هاى نامه‌نگارى» به سال ۱۹۰۷ جزو انتشاراتFasquelle به چاپ رسید. همچنین تمامى بخش‌هایى که از نامه‌هاى زولا در این کتابنقل مى‌کنیم از همان مجموعه به وام گرفته‌ایم.

[۸] . Roque favour

[9] . Gilbert

[10] . Jean goujon

[11] . Coquilliإre

[12] . Le Hideux

[13] . Procope

نوع جلد

قطع

شابک

تعداد صفحات

موضوع

مترجم

وزن

نويسنده/نويسندگان

پرسش و پاسخ از مشتریان

هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!

موقع دریافت جواب مرا با خبر کن !
در حال بارگذاری ...