صدای روشن شدن ماشین به گوش رسید. نمی دانستند به کجا می روند. از این و آن چیزهایی درباره دستگیری مردم شنیده بودند. داداش کمال راجع به شکنجه و کشتن و دستگیری مردم برای آن ها چیزهایی گفته بود. اما تا آن وقت نمی توانستند این چیزها را باور کنند حالا این واقعه برای آن ها هم اتفاق می افتاد. می ترسیدند. اما با خودشان بگو مگو داشتند که ساکت باشند که آبرویشان نرود. که به آن ها ترسو نگویند. نمی دانستند پدر و مادرشان و نرگس و سعید و مادربزرگ کجا هستند. می رفتند. اما نمی دانستند به کجا. کمی آنطرف تر ماشین ایستاد یکی گفت: «پائین بیایید.» مأمورها پائین رفتند. و آن دو را هم پیاده کردند و به سویی بردند. یکی دستور داد: «شما بروید سراغ آن یکی، خانه اش آن طرف هاست. آدرسش را که دارید کاملا مواظب باشید اسلحه دارد.»
سلول ۱۸
ناشر : انتشارات نگاهدسته: داستان و رمان, کتاب, نسخه چاپی
موجودی:
موجود نیست
4.55 €
ناموجود
مقایسهنوع جلد | |
---|---|
قطع | |
شابک | |
تعداد صفحات | |
موضوع | |
وزن | |
نويسنده/نويسندگان |
برای فرستادن دیدگاه، باید وارد شده باشید.
پرسش و پاسخ از مشتریان
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.