يادش بهخير! با دندان، استخوان، يا همين توپ را مىگذاشت جلوى پاى رضا؛ و رضا كه در طول روز هيچ تحركى نداشت، با شور و شوق، آن را تا آنجا كه مىتوانست پرتاب مىكرد و پاشا مثلِ برق و باد بهدنبالِ آن مىدويد. آن را مىگرفت و بازى، دوباره و دهباره ادامه پيدا مىكرد.پاشا، يادگارِ نسلِ گمشده و منقرضى بود كه امروز، در سيزدهم دىماهِ سال هزار و سيصد و چه مىدانم چند، در حالى كه دانههاى ريزِ برف از چهار صبح، سرِ باريدن داشت، به روايتِ عابرى به دست پاسبانِ گشت، كه او را سگ ولگرد پنداشته بود، و به روايت عابر ديگر، در برخورد با چرخهاى پرشتاب اتومبيلى قربانى شد و از دستمان رفت. البته نه از دست من؛ كه مىتوانم تا چند لحظهى ديگر مثلا، او را دوباره بيافرينم و با نوكِ مداد، روى همين كاغذ سفيد زندهاش كنم. بگذارم دُم تكان بدهد؛ آفتاب را روى چشمهاى بَراقِ سفيدش بتابانم؛ با انگشتهايم سر و گوشش را بخارانم؛ و بگذارم چشمهاى عسلىاش را خمار كند و روى علفهاى گرم دراز بكشد… براى رضا از دست رفته است. كه خواندن و نوشتن نمىداند و پاشايى را كه من خلق مىكنم نمىبيند.
پیراهن آبی (مجموعه داستان کوتاه)
ناشر : انتشارات نگاهدسته: داستان و رمان, کتاب, نسخه چاپی
موجودی:
موجود نیست
4.95 €
ناموجود
مقایسهنوع جلد | |
---|---|
قطع | |
شابک | |
تعداد صفحات | |
موضوع | |
وزن | |
نويسنده/نويسندگان |
برای فرستادن دیدگاه، باید وارد شده باشید.
پرسش و پاسخ از مشتریان
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.