گزیده ای از متن کتاب
1
هرصبح که از خواب بیدار میشوم
صبح بیستسال پیش است
صبح یکشنبۀ بیستسال پیش
که مرا ترک کردی
احتمالاً بوی توتون میدادم
و احتمالاً بوی قهوه میدادی
هرصبح که بیدار میشوم
تو چمدانت را بستهای
و رفتهای
اما دیگر دوستت ندارم
ردّ انگشتهای تو بر پوست من
و قریب به یقین
ردّ انگشتهای دُخانی من بر پوست تو
تا حالا پاک شده.
حالا دنیا میتواند روز دیگری رو کند؛
میتواند یکی دیگر از روزهای هفته باشد؛
چهارشنبه
یا حتی اگر بخواهم جاهطلب باشم؛
شنبه
میتوانستم از تو بچهای داشته باشم
با استخوانبندی و چهرۀ تو
و با قلب من
شاید روزی در یک کتابفروشی ببینمات؛
اینبار بهجای تو کتابی انتخاب کنم
که در آن از جنگ
کشف سیارات
و احتمال وجود آدمهایی در کُرات دیگر
سخن رفته باشد
اینبار اگر تورا ببینم
تحسینت میکنم
و از تو عبور میکنم
ترجیح میدهم طوفانی ناغافل باشی
که در خیابان غافلگیرم میکند،
زیبایی فوقتصوری
که یکبار میتوانی شاهدش باشی،
بعد سرگردانِ خیابانها شوی
مثل آدمی
که خدا را در لباس ملوانها دیده
اما کسی باور نمیکند.