گزیده ای از کتاب امیرکبیر
چهل روزه پس از مرگ محمدشاه، این مهدعلیا، مادر ولیعهد بود که اداره امور را در دست داشت و زمینه دخالتهاى نارواى بعدى در مسایل کشور را فراهم مىآورد. در ایام ولایتعهدى ناصرالدین میرزا، میرزاتقىخان امیرنظام پیشکار او بود و رابطه عاطفى شاه آینده و پیشکارش نوعى مرید و مرادى بود و ناصرالدین میرزا به دلیل سمت مربىگرى امیرنظام بر او و نیز ویژگىهاى دیگر اخلاقى سخت شیفته او بود، از این روى با رسیدن خبر مرگ محمدشاه، امیرنظام لشکرى آراست و در رکاب شاه جوان به سوى تهران روانه شد. پس از ورود به تهران و برگزارى مراسم باشکوه استقبال، ناصرالدینشاه، امیرنظام را لقب «اتابک اعظم» داد و او را صدراعظم خویش کرد. در ابتداى پادشاهى ناصرالدینشاه، برخى بلاد ایران دچار شورشها و ناثباتىهایى گردید که اوضاع را پیچیده مىکرد و اگر نبود تدبیرها و درایت اتابک اعظم، چه بسا رشته امور از دست مىرفت و زودهنگامتر بساط سلطنت استبدادى قاجاریان برمىافتاد.
در آغاز کتاب امیرکبیر می خوانیم
… آنگاه که چشمان محمدشاه قاجار، بسته شد بر این جهان و یکى از بىکفایتترین شاهان قاجارى رخت به دیگر سراى کشید «ناصرالدین میرزا» پسر شانزده ساله او که سمت ولایتعهدى داشت در تبریز روزگار مىگذرانید. پس از مرگ محمدشاه، بیشتر رجال قاجارى و درباریان که از «میرزا آقاسى» دل خوشى نداشتند و همچون گرگى در انتظار فرو غلتیدن او بودند تا به پاره کردنش قیام کنند از دستورات او سرپیچى کرده و چوب لاى چرخ امورات گذاشتند تا حاجى برکنار گردد.میرزا آقاسى که به نیکى واقف بود از پس این همه دشمن و دسیسهگر برنمىآید به آستانه حضرت عبدالعظیم رفت و بست نشست و جان ناقابل خویش را از پس آمدن ناصرالدین میرزا به تهران رهانید و به کربلا رفت.
در دوران چهل روزه پس از مرگ محمدشاه، این مهدعلیا، مادر ولیعهد بود که اداره امور را در دست داشت و زمینه دخالتهاى نارواى بعدى در مسایل کشور را فراهم مىآورد. در ایام ولایتعهدى ناصرالدین میرزا، میرزاتقىخان امیرنظام پیشکار او بود و رابطه عاطفى شاه آینده و پیشکارش نوعى مرید و مرادى بود و ناصرالدین میرزا به دلیل سمت مربىگرى امیرنظام بر او و نیز ویژگىهاى دیگر اخلاقى سخت شیفته او بود، از این روى با رسیدن خبر مرگ محمدشاه، امیرنظام لشکرى آراست و در رکاب شاه جوان به سوى تهران روانه شد. پس از ورود به تهران و برگزارى مراسمباشکوه استقبال، ناصرالدینشاه، امیرنظام را لقب «اتابک اعظم» داد و او را صدراعظم خویش کرد.در ابتداى پادشاهى ناصرالدینشاه، برخى بلاد ایران دچار شورشها و ناثباتىهایى گردید که اوضاع را پیچیده مىکرد و اگر نبود تدبیرها و درایت اتابک اعظم، چه بسا رشته امور از دست مىرفت و زودهنگامتر بساط سلطنت استبدادى قاجاریان برمىافتاد.در میان این شورشها، حرکت حسنخان سالار که از زمان محمدشاه شروع شده و اوضاع خراسان را بههم ریخته بود از دیگر حرکتها چشمگیرتر بود. سالار در سالهاى پیش از مرگ محمدشاه با تبانى و همدستى عدهاى از ترکمنها، به سوى مشهد قشون کشید و لشکر حمزهمیرزا حشمتالدوله را شکست داد.اتابک اعظم، سلطان مرادمیرزا برادر حشمتالدوله را با لشکرى تازهنفس و مجهز به خراسان گسیل کرد. سلطان مرادمیرزا به سال ۱۲۶۶ ه . ق برابر با ۱۲۳۰ خورشیدى مشهد را به تصرف درآورد و سالار و همکاران او را از بین برد و به پاس همین خدمت از سوى شاه جوان لقب «حسامالسلطنه» گرفت.
فتنه بابآشوب و بلوایى که بابیه و بهاییان برپا کردند نیز ریشه در سالهاى آخرین سلطنت محمدشاه داشت. این آیین دروغین و بىریشه از فرقهاى موسوم به «شیخیه» برآمده که عمومآ از طرفداران شیخاحمد احسایى بودند. شیخاحمد در روزگار فتحعلىشاه مىزیست و گویند که از اهالى احساء در شبهجزیره عربستان بود. او در طریقه خود از اصول دین و مذهب تنها سه رکن توحید و نبوت و امامت را باور داشت و معاد را رد مىکرد و درباره عدل معتقد بود که عدل هم مانند دیگر صفات ثبوتیه است و نمىتواند رکنى مستقل باشد. وى پس از این سه رکن، رکن چهارمى را معتقد بود و آن هم باور به یک وکیل بهعنوان واسطه میان شیعیان و امام غایب.وى به سال ۱۲۴۱ ه . ق مرد و شاگردش سیدکاظم رشتى، عهدهدار تبلیغ روش استاد خود شد. سیدکاظم هم دو شاگرد داشت با نامهاى سیدعلىمحمد شیرازى و محمدکریم قاجار. با مرگ سیدکاظم رشتى به سال ۱۲۵۹ ه . ق سیدعلىمحمد، پسر میرزارضاى بزاز شیرازى، پس از بازگشت از سفر مکه به بوشهر رفت و در آنجا با چند انگلیسى دوستى و سروسرى یافت و با تحریک و راهنمایى آنها خود را رکن یا باب خواند و به همین دلیل طرفداران او به بابیه معروف شدند. او پس از مدتى از دعوى باب بودن منصرف شد و خود را نقطه اعلى یا نقطه بیان و سپس امام دوازدهم نامید و کتابى با عنوان «بیان» نوشت.
علىمحمد، اغفال جماعتى جاهل را از بوشهر و پس آنگاه در شیراز آغازید. روحانیون شیراز از دولتیان خواستند تا این فرد بىسواد و شیاد را تحت پیگرد قرار دهند و به میرزا آقاسى دستور داده شد او را به تهران بیاورد. علىمحمد وقتى به اصفهان رسید تحت حمایت منوچهرخان معتمدالدوله، حاکم آن شهر قرار گرفت. پس از مرگ منوچهرخان، علىمحمد را به آذربایجان بردند و در دژى موسوم به چهریق نزدیکى سلماس زندانى کردند. و پس از آن از دژ چهریق به دژ ماکو انتقال یافته و در آنجا محبوس گردید.در دوران صدارت امیرکبیر و آغاز پادشاهى ناصرالدینشاه، پیروان باب از بعضى شهرها سر به شورش برداشتند. ملاحسین بشرویه در مازندران و دژ شیخ تبرسى، و ملامحمدعلى زنجانى در زنجان باب فتنه گشودند.امیرکبیر، با سیاست و درایت دریافت که این فتنه و آتش آن از گور انگلیسىها برمىخیزد و اگر درصدد دفع آن برنیاید بنیان مملکت سست خواهد شد. از اینروى سپاهى را فراهم آورد و به گوشه و کنار کشور فرستاد اما سپاه دولتى در مازندران و زنجان به مقاومت برخورد. ملاحسین بشرویه در بارفروش (بابل امروزى) گروهى را به این آیین باطل دعوت کرد. پس آنگاه از شهر گریخت و مزار شیخ تبرسى را سنگر خود ساخت و به ساختن دژ و برج و حفر خندق پرداخت. محاصره این دژ چهار ماه طول کشید. در این جنگ ملّاحسین مقتول گشت و دیگر بابیان هم از دژ بیرون آمده و تسلیم شدند. این واقعه به سال ۱۲۶۵ ه . ق اتفاق افتاد. در زنجان همین ماجرا تکرار شد و پس از ماهها درگیرى، ملامحمدعلى که زخم برداشته بود مرد و پس از یک هفته از مرگ او، بابیان اماننامه خواستند و تائب گردیده و فتنه بابیان در زنجان نیز فرو نشست.امیرکبیر پس از خوابیدن گرد و غبار فتنه، حمزهمیرزا حشمتالدوله والى تبریز را حکم داد تا باب را از دژ ماکو به تبریز منتقل کند. علماى تبریز هم حکم به قتل علىمحمد دادند و این حکم در میدان شهر تبریز با به دار کشیده شدن وى اجرا گردید. بیشتر مورخین تاریخ قاجارى، دفع شر علىمحمد باب و اصلاحات سیاسى و ادارى و نیز تأسیس دارالفنون را از اقدامات اساسى امیرکبیر دانستهاند. اما خدمات امیرکبیر منحصر به این موارد نیست و براى بحث پیرامون اقدامات اصلاحى آن بزرگمرد بایستى با دیدى وسیعتر به مسایل و تاریخ آن دوره نگریست. تأسیس دارالفنون در سال ۱۸۵۱ ه . ق (۱۲۳۰ ش) یکى از فرازهاى تاریخ علم و آموزش در ایران بوده است. این مدرسه، نخستین مرکز آموزشى به سبک اروپایى و به گونهاى دروازههاى مدرنیسم بود که به روى ایران عصر قاجار باز شد. ایدهها و افکار درخشان امیرکبیر براى افزایش اقتدار حکومت مرکزى و کوتاه کردن دست پلید استعمار که از آستین سفارتخانههاى آن در تهران بیرون آمده بود از اهداف میهنپرستانه امیر بود و اى بسا درافتادن با سفیران روس و انگلیس و بىاعتنایى بدانان، زمینهساز سقوط و در نهایت قتل او گردید. امیرکبیر شخصیتى بزرگ در تاریخ ایران است و گو اینکه اطلاعات و اسناد زیادى درباره او موجود نیست اما از همان مقدار مدارک به جاى مانده و آنچه که خارجیان در باب او نوشتهاند مىتوان دریچههاى تازهاى براى شناخت شخصیت و روحیات او گشود. در این میان آثارى همچون تألیف گرانقدر زندهیاد عباس اقبال آشتیانى و نیز امیرکبیر و ایران مرحوم آدمیت و چندین اثر دیگر که در دهههاى اخیر پدید آمدهاند هر کدام به نحوى، گوشههایى از زندگى امیر را براى خوانندگان مشتاق روشنى بخشیدهاند.عموم جستجوگران فراز و نشیب زندگى امیرکبیر، او را فردى میهنپرست و با درایت و انسانى با اراده محکم تصویر کردهاند که با هیچکس درباره مصالح کشورش
معامله نمىکرد و سرنوشت و سعادت ایران، براى او از همه چیز برتر بود. گروهى بر این عقیده هستند که همین ثبات قدم و ایستادگى بر نظریات و آرا و کوتاه کردن دست معلومالحالان از امکانات دولتى و حذف القاب و عناوین در مکاتبات و منع کردن اخذ رشوه و ستاندن مالیات قانونى از بزرگان و وابستگان به دربار و نیز قطع حقوق و مستمرىهایى که به ناروا در جیب شاهزادگان مىرفت، راه را بر حذف امیرکبیر و در نهایت قتل او گشود و به همین دلیل بعضى گمان کردهاند که این بخش از عملکرد اتابک اعظم مىتواند قابل نقد باشد و برآنند که اگر امیرکبیر کمى دندان بر جگر مىگذاشت و بعضى حیف و میلها را تحمل مىکرد شاید عاقبت او جز آنچه رفت، رقم مىخورد…
واقعیت این است که تمامى کتب و مقالات نگاشته شده درباره مرحوم امیر با دیدى ستایشآمیز بر کاغذ نقش بستهاند، صدالبته او هم یک انسان عادى بوده و از خطا و لغزش نیز برى نبوده، اما در وطنپرستى و آرزوى داشتن ایرانى مستقل و آباد از سوى او نبایستى تردید کرد. او حتى پیش از آنکه به مقام صدراعظمى برسد در مقام و مناصب دیگر نیز با درایت و برنامهریزى عمل مىکرده و هرگز در سیاست و خدمات دولتى و ارتباط با دربار براى حفظ موقعیت خود در نزد شاه از ایدههاى ماکیاولیستى پیروى نکرده است…
وى رجلى بود که آرزوى مدرن کردن ایران را داشت و در شمار کسانى است که مدرنیته را وارد ایران کرده است. دارالفنون او، نخستین مدرسه مدرن ایران بود. او از مطبوعات و روزنامهها حمایت مىکرد و گو اینکه پیش از این میرزا صالح شیرازى «کاغذ اخبار» را ماهانه منتشر مىکرد. اما امیرکبیر وقایع اتفاقیه را بهطور مستمر و بهصورت روزنامه راهاندازى کرد. او مىخواست دانش سالم و مفید غربى با تخصص بومى ایرانى درهم آمیزد و گرههاى فروبسته را بگشاید. تا پیش از افتتاح دارالفنون، مراکز آموزشى ایران مکتبخانهها بودند، حتى پس از دارالفنون هم سالیان سال مکتبخانهها در شمار مراکز تربیتى ایرانى بودند. اما دارالفنون بابى از علم و دانش را بر روى محصلین ایرانى گشود که تا آن روز ناشناخته بود. پس از قتل ناجوانمردانه
امیر، صدراعظم وقت میرزاآقاخان، نهتنها به رشد دارالفنون فکر نکرد بلکه سعى در تعطیلى و انحلال آن نمود. در حالىکه امیر در زمان فعالیت دارالفنون، آن را به یک مرکز علمى مدرن تبدیل کرده بود و حتى در چاپخانه آن بهجز روزنامه وقایع اتفاقیه، کارگاهى براى چاپ کتابهاى درسى راهاندازى کرد این چاپخانه به «دارالطباعه خاصه علمیه مبارکه دارالفنون» مشهور شد و از سال ۱۲۶۸ ه . ش با مدیریت علیقلى میرزا اعتضادالسلطنه، مدیر وقت دارالفنون اداره مىشد.
از بُعد سیاسى نیز خدمات امیرکبیر در اوضاع آشفته سیاسى اجتماعى آن دوران قابل اعتناست. او را در تدبیر و خردمندى همپایه خواجه نظامالملک و خواجه رشیدالدین فضلالله دانستهاند. روستایى فقیرى از مردم هزاوه فراهان که پدرش کربلایى قربان هم آشپز میرزاابوالقاسم قائممقام و هم ناظر خرید خانه او بود. تقى در دستگاه قائممقام رشد کرد و دبیرى آموخت. پس از آن به خدمت میرزامحمدخان زنگنه درآمد و به مقام معاونت رسید و به وزیرنظام ملقب گردید. در ماجراى قتل گریبایدوف به دستور فتحعلىشاه با خسرومیرزا به پترزبورگ رفت و در زمان محمدشاه به نمایندگى ایران در کمیسیون ارزروم تعیین شد و کارایى و درایت خود را اثبات کرد. پس از درگذشت میرزامحمدخان زنگنه، میرزاتقىخان، وزیرنظام جانشین او در آذربایجان شد و ملقب به امیرنظام گردید وى تا زمان مرگ محمدشاه، در دستگاه ولیعهد ناصرالدین میرزا، اشتغال داشت و با دست باکفایت او بود که سلطنت ناصرالدینشاه چنانکه ذکرش رفت استقرار یافت. در دوران صدارت امیر، یکى از مخالفان اصلى او، مهدعلیا مادر شاه بود که دمى از دسیسه و توطئه بازنمىماند. مهدعلیا با ازدواج امیر و عزتالدوله تنها خواهر تنى شاه هم موافقتى نداشت، اما این ازدواج با اصرار شاه انجام شد. و چنانکه در تاریخ مضبوط است پس از قتل امیر، باز هم به امر ناصرالدینشاه، ازدواجهاى دیگرى کرد.
بارى پس از سرکوبى دشمنان داخلى و فرو نشانیدن آتش فتنه باب، امیرکبیر همّ خویش را مصروف تأمین امنیت داخلى و گسترش عدالت در سطح کشور کرد و در این کارها تا آنجا پیش رفت که بدخواهان و آنانى که منافعشان در خطر بود شاه را
تحت فشار قرار دادند تا سدى در برابر کارهاى امیر ایجاد کند. هشدار آنان به شاه بىکفایت دو جنبه داشت یکى اینکه انجام این قبیل امور، سبب محبوبیت بیش از حد امیر در نزد اقشار محروم جامعه مىشود و این خطرى است براى سلطنت منحوس قاجارى و دیگر اینکه امکان دارد دامنه چنین اقدامات عدالتخواهانهاى دامن دربار و شخص شاه و اطرافیانش را هم بگیرد. هراسى که در دوران پهلوى دوم در وجود شاه و درباریان رخنه کرد و زمینهساز کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ش گردید. سرانجام این قبیل دسایس و تحریکات بر شاه نازپرورده و عیاش اثر کرد و درباریان و مهدعلیا به مراد دل خویش رسیدند و در بیستم محرم سال ۱۲۶۸ ه . ق حکم برکنارى امیرکبیر از صدارت صادر شد و به جاى او میرزاآقاخان نورى (اعتمادالدوله) بهعنوان صدراعظم منصوب گردید. ولى به ظاهر هم که بود مقام امیرنظامى را براى میرزاتقى خان باقى گذاشتند. پس از برکنارى امیر، مهدعلیا و اعتمادالدوله از این بیمناک بودند که اگر میرزاتقى در تهران باشد امکان آشتى شاه با او و بر سر مهر آمدن هست. پس همچنان بر طبل فتنه و دسیسه آشکار و نهان کوبیدند تا شاه او را به بیرون از تهران تبعید کند. در این میان یک اتفاق ناگوار سبب بدبینى بیشتر ناصرالدینشاه به امیرکبیر گردید و در مسئله تبعید وى به کاشان تسریع کرد. ماجرا این بود که سفیر روس کاسه داغتر از آش شده و براى حفظ جان امیر در تهران دل مىسوزانید و چون درجه نوکرى میرزاآقاخان نورى براى انگلیسىها اظهر منالشمس بود و طبعآ سفیر روس هم از انتصاب وى به صدراعظمى دل خوشى نداشت در نهایت بىسیاستى دستور داد عدهاى گرد خانه امیر نگهبانى دهند و حافظ جان او باشند و اعلام کرد که امیرنظام تحت پشتیبانى تزار روسیه است. این عمل تهى از سیاست و خردورزى، بهانه خوبى به دست شاه و دسیسهگران داد. سفیر روس در برابر عصبانیت شاه دوام نیاورد و مجبور شد مأموران خود را از گرد خانه امیر احضار کند. متعاقب آن مهدعلیا با صحنهگردانى توطئه و ترساندن شاه از امکان کودتا، فرمان تبعید امیر به فین کاشان را گرفت که همین تبعید در نهایت به قتل او در هجدهم ربیعالاول سال ۱۲۶۸ ه . ق در حمام فین منجر گردید که روایتهاى این قتل فجیع در کتب تاریخى مسایل دوره
قاجار ضبط است. اثر حاضر که شرحى از زندگى و کارهاى امیرکبیر به قلم استاد عباس اقبال آشتیانى است به نیکوترین وجه و با تکیه به اسناد و اقوال این مسایل تاریخى را مىشکافد و از اینروى حاصل تحقیق و تتبع ایشان به یکى از بهترین منابع در شناخت گوشههاى تاریک این بخش از تاریخ ایران تبدیل شده است. این کتاب بارها تجدید طبع گردیده و چاپ حاضر، ویرایشى است نو از یک اثر مرجع تاریخى که ضرورت بازخوانى آن براى نسل پوینده حاضر انکارناپذیر است.
در بخش پیوستهاى کتاب، براى احاطه خواننده به دیگر منابع و روایات، بخشهایى از اقوال دیگران هم تا آنجا که به روشن شدن مباحثى از کتاب یارى رساند آمده است. از جمله بخشى از فصل مربوط به «دارالفنون» در کتاب «آموزش، دین و گفتمانِ اصلاح فرهنگى در دوران قاجار از مونیکا ام. رینگر با ترجمه مهدى حقیقتخواه، و فصلهاى روزنامه وقایع اتفاقیه و ترجمه و نشر کتاب از اثر معروف زندهیاد فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران که سخت به کار خواننده مىآید. همچنین است مقاله دوم از سه مقاله مندرج در کتاب فتنه باب، تألیف اعتضادالسلطنه به قلم محقّق دانشور عبدالحسین نوایى، که شناختى درخور از چهره «قرهالعین» به دست مىدهد.
براى فایده بیشتر خواننده، دو نوشته از یک ضمیمه روزنامه شرق به تاریخ هجدهم دىماه ۱۳۸۹ نقل گردیده که یکى درباره کتاب «قبله عالم» نوشته عباس امانت، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات کارنامه است و دیگرى مطلبى است درباره کتاب امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار آقاى هاشمى رفسنجانى که گرد آمدن این مطالب در کنار حاصل تحقیق و تتبع زندهیاد عباس اقبال آشتیانى، براى خواننده جستجوگر زندگى و احوال امیرکبیر مىتواند مفید باشد…