گزیده ای از کتاب انجمن علف ها
اغراق آب از دستهایش و درز و حفره های دهان گشوده صخرهها و حرکت آرام خزهها زمان را کند میکرد. در ابهامی آبی و ابدی غرق شده بود. چیزی مثل قطعهای طناب، پیچ و تاب میخورد و جلو میآمد. زندهتر و نزدیکتر میشد. شنیده بود که مار آبی زهر ندارد اما حافظهاش از خاطره این پیچ و واپیچ میترسید. با حرکت دست و پا بالا آمد و مار را دید که توی شکاف صخره فرو رفت.
در آغاز کتاب اجمن علف ها می خوانیم
«انجمن علفها»، رمان شهناز فریور که در ٢٢٩ صفحه ذیل مجموعه «رمان ایرانی» انتشارات نگاه در دسترس مخاطب قرار گرفته است، طبق معمول اکثر آثار داستانی این سالهای ما سیر زندگی روزمرهای را بازگو میکند که با گذر از وحشت به ملال، نهایتا در کنشی به اسم «روایت» به فرجام میرسد.