این کتاب با ٨ داستان کوتاه از جمعه بیست و هشتم آغاز میشود. دختری چاق عاشق استادی مو سفید میشود تا آنجا پیش میرود که موفق به گرفتن مدرک دکترا میشود. در ادامه به داستان بعدی میرسیم که روایت راننده تنهای آژانس است که خیلی اتفاقی جدول تلفنی حل میکند. داستان دیگر یک داستان کوتاه از پسر بچهای است که گربهای سیاه دارد و با یک شبح دوست میشود. “زن سمندر یا زینت؟” داستان سرایدار یک برج است که شبها با کلیدهای یدکی به آپارتمانهای طبقات بالا میرود. طولانیترین داستان کتاب ماجرای ٣ زن را باز میگوید که یک مرده روی دستشان مانده بعد کتاب کمی شیرین میشود و به داستان شیرینیپزی مانوک میرسد که دختری ارمنی به نام ژانت مدیر آن است و محبوبه کتابفروشی همسایه. آخرین داستان هم از دو نفر است که با فلاکس چای رفتهاند روی پشتبام تا برف ببینند.
جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی
ناشر : انتشارات ققنوسدسته: داستان و رمان, کتاب, نسخه چاپیآرایشگاه، لباس، ارکستر، میوه، شیرینی، شعبدهبازی، چراغانی، مستخدم، صندلی، ماشین، ده بغل گلایلهای سفید و سرخ، به علاوه چند رقاصه و شام مفصل و دو گوسفندی که پیش پای عروس قرار بود سر ببرند. ظروف سنگینی هم از نقره و کریستال کرایه شده بود. آینه و شمعدان هم نقره اصل بود؛ از آن آینههایی که عروس و داماد بدون خم شدن میتوانستند خودشان را تمام قد در آن ببینند. عزیز و مادر و مهتاب همه اینها را در کسری از ثانیه به خاطر آوردند. این شد که مادر در یک حرکت سریع، از جا پرید و در اتاق را محکم بست و قفل کرد. دختر رو به جنازه گفت: «قلبم تیر میکشه… بغض تو گلوم گره خورده، اما نمیخوام عروسیمون عزا بشه. سعید اگه بفهمه بابا مُرده، سر سفره نمیشینه. من میشناسمش.» چانهاش میلرزید. سفره عقد ترمه اصل بود و تمام سطح نازک ظروفش پر از مینیاتورهای ظریفی از گل و مرغ. مادر به مادربزرگ نگاه کرد: «راست میگه. باید بین خودمون سه تایی بمونه. لااقل تا پسفردا شب که جشن تموم بشه.»
ناموجود
مقایسهشابک | |
---|---|
موضوع | |
نويسنده/نويسندگان |
پرسش و پاسخ از مشتریان
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!