ماجرای خانه لهستانیها در زمان پهلوی دوم می گذرد. در این خانه قدیمی بزرگ در جنوب تهران که گذشتهای رازآلود دارد، خیلیها همراه راوی داستان زندگی میکنند. بهجت خانم و شوهرش، نصیبه خانم و شوهرش، ثروت خانم، همدم خانم و شوهرش که سلمانی دارد و خیلی هم بدخلق است، عزت خانم و شوهرش که دست بزن دارد و مدام او را اذیت میکند و بچههای قد و نیم قدشان، دلشاد خانم صاحب خانه و مادام که یک پیرزن لهستانی دوست داشتنی است و با گرفتن فال قهوه روزگارش را میگذراند.
راوی پسر یکی از زنهای خانه لهستانیها است. زنی که دوست دارد بچهاش آدم حسابی و باسواد بار بیاید و تمام تلاشش تربیت کردن صحیح او است.
این پسر که اسمش سهراب است یکی یکی به زندگی ساکنان این خانه قدیمی سرک میکشد و داستانشان را تعریف میکند. داستان خواهرانی سالخورده، زنی که تنها مانده است یا زنی که در گذشته خیلی زیبا و رعنا بوده و حالا دچار افسردگی شده است و…
این روایتها هم غم دارند، هم شادی و هم حسرت، گاهی هم ترسناک میشوند.
هنر مرجان شیرمحمدی در این روایتها گره زدن هویت مکان با شخصیتهای داستانش است. خانهای قدیمی با گذشتهای گنگ همراه با آدمهایی که هرکدام از رها شدن و فراموش شدن در دل شهری بزرگ هراس دارند. آدمهایی که خانه لهستانیها برایشان مثل یک دنیای شخصی شده است. دنیایی به ظاهر کوچک اما بزرگ که اگر کسی بخواهد به آن تجاوز و تعدی کند سرنوشت خوبی در انتظارش نخواهد بود.