گزیده ای از کتاب داریوش بزرگ
داریوش مهمترین پادشاه هخامنشى و بىشک در میان شاهان ملى ایران نمایانتر از همه آنهاست
در آغاز کتاب داریوش بزرگ، می خوانیم
پیشگفتار مترجم
آگاهى ما از تاریخ ایران باستان و روزگار هخامنشى، گذشته از کشفیات باستانشناختى و کتیبهها و نوشتههاى برخى از پادشاهان بر روى لوحههاى گلى و در مواردى لوحههاى طلایى، بیشتر بر پایه آثار نویسندگان یونانى و رومى و در مواردى، مصرى، کلدانى، فینیقى، ارمنى، و یهودى است. از روزگار هخامنشى، کتاب تاریخى به دست ما نرسیده و نام هیچ مورخى از آن روزگار را نیز نشنیدهایم. البته، این خود، از دیدگاه نگارنده، بسیار شگفت است که یک شاهنشاهى بزرگ، یک قدرت جهانى، یک کشور متمدن، چرا به تاریخ و تاریخنگارى نپرداخته و اگر تاریخ و تاریخنگار داشته، چرا چیزى درباره آنهادر کتابهاى تاریخى به چشم نمىخورد؟ آیا مىشود در یک شاهنشاهى بزرگ که شاید بتوان آن را «امپراتورى آسیا» نامید؛ به کتاب و کتابنویسى پرداخته نشود؟
این کاستى تنها از آن تاریخ هخامنشى نیست، تاریخ اشکانى (پارتى یا ملوکالطوایف) و تاریخ ساسانى هم تا اندازهاى از این کاستى رنج مىبرد. در روزگار باستان، پس از آن که نظامى نابود مىشد و نظامى دیگر جاى آن را مىگرفت، نظام نوین با همه نیروى خود مىکوشید آثار نظام پیشین را از میان
بردارد و در این راستا، شاید نوشتهها و کتابها نیز ــ در صورت موجود بودن ــ نابود مىشد و براى همیشه فراموش مىگشت. آیا مىتوان گفت که در روزگار هخامنشى، نوشتههاى تاریخى وجود داشته اما به بایگانى آنها سپرده نشده تا نگهدارى شود و به دست آیندگان برسد و در پى نابودى آن سلسله و تهاجمات بعدى (از جمله تهاجم اسکندر)، این گونه کتابها دستخوش نابودى شده است؟ آیاها در این باره زیاد است و نگارنده پاسخى به آنها ندارد و اگر بهتر بگوید، توانایى علمىاش، به ویژه در این موضوع، بسیار ناچیز است. اما یک پرسش همواره ذهن او را به سوى خود مىکشد، اینکه چرا یونانىها و رومىها ــ اولى در همان روزگار هخامنشى و دومى در روزگار اشکانى ــ آن همه کتاب تاریخى و مورخ داشته باشند، اما شاهنشاهى بزرگ شرق، حتى یک مورخ و یک کتاب تاریخى نداشته باشد؟ امید است، پژوهشهاى دانشمندانه جوانان خوشفکر و دوراندیش، در آینده، نورى بر این تاریکى تاریخ ایران باستان بتاباند.