نه که حدیث تازهای باشد ، دیگرگون شدن آدمهای همگون با گذر زمان و شرایط زیستن ، اما ، نگاه به آن میتواند تازه باشد . رمان « داستان من » حدیث آدمهایی همسان است که با قرار گرفتن در گرهگاههای زندگی راه از همدیگر جدا میکنند . پختهمردی – به گونه همهمان – گذشته را به دید میآورد : دید اکنونش . شاید به امید بهانهای برای زیستن . سه چهار دانشآموز را میبیند که میبالند با هم و زندگی را چون همهمان آزمون میکنند ، اما . . . اما امواج قَدَر سال ١٣٥٧ از راه میرسند و اینجاست که آن سه چهار یار به ظاهر همسان راههایی نه به یک شکل برمیگزینند . نه که گزیری نباشد ؛ گاه انتخاب است . آنچه در وجودشان جوانه زده پس پشت رفتارها و در باهم بودنشان رشد کرده به یکباره و بیتعارف رو میشود . راههاشان به صورت هم چنگ میزنند . رمان « داستانِ من » گویههای خاموش مرد میانسالی است از آن روزها ، آن سالها . انتخابی که آشکارا قد برافراخته و ستیز ناگزیر آنها را رو میکند . حدیث بودن آدمهایی چند بر آناتی از گردش این کره خاکی که بسیار آدم دیده و فراوان رویارویی . رمان « داستانِ من » ناخنکی است به حافظه پیر این کره خاکی . جمشید طاهری شاعر و نویسندهای است که بیش از ده رمان نگاشته اما در این دهه آرام آرام از آنها فاصله گرفته ابتدا با رمان « شبانههای پدرم » با ژانر پیشین خداحافظی کرده و اکنون با این رمان راه جدیدی را میآغازد. دیگر او به خوانندگان خاص ادبیات میاندیشد .
داستانِ من
ناشر : انتشارات ققنوسدسته: داستان و رمان, کتاب, نسخه چاپیترسیده بود، یعنی فکر میکرد دیگر باید بترسد. تمام نشانههایش را گم کرده بود. هم مسجدی که آن ور خیابان و انگار مال آفریقاییها بود هم تنها تابلویی که رویش فارسی نوشته شده بود، حتی آن فروشگاه کوچکی را که از همه چیز کوچکش را داشت، مغازهای که روزهای اول فکر کرده بود اسباببازیفروشی است اما بعد فهمیده بود این هم یک نوعش است! از پمپبنزین کوچولو داشت تا آسمانخراش بند انگشتی و کوکاکولای قد یک آمپول. وقتی همه نوع خریدار را دیده بود و خودش هم دو سه پاکت سیگار کوچولو با سیگارهایی واقعی اما به اندازه یک کبریت خریده بود از عقیدهاش دست برداشته بود. فروشگاه چسبیده بود به پلاک ۳۸۶ یعنی خانه میزبانش. «چقدر سیاه! چقدر گنده؟!» همین فروشنده از بار اول هم ترسانده و هم گرفته بودش، یاد فیلم مسافت سبز افتاده بود. در عمرش پوستی به آن سیاهی و حجم ندیده بود و حالا آرزو داشت مثل یک فرشته نجات یکهو او را ببیند. همه چیز از تکرار شروع شده بود، بهترین تکرارها هم آدم را خسته میکند. «میشود خودم بروم این اطراف گشتی بزنم، تنها؟»
2 عدد در انبار
مقایسهشابک | |
---|---|
تعداد صفحات | |
موضوع | |
نويسنده/نويسندگان |
پرسش و پاسخ از مشتریان
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!