گزیده ای از متن کتاب
کتاب «راک واگرام» نوشتۀ ویلیام سارویان ترجمۀ بشیر عبداللهی میرآبادی
بخش ۱
پدر
هر مردْ مردی خوب در دنیایی بد است. هیچ مردی دنیا را تغییر نمیدهد. هر مرد خودش را از خوب به بد یا از بد به خوب تغییر میدهد، سراسر زندگیاش میرود و میآید، و بعد میمیرد. اما مهم نیست مرد چطور یا چرا یا چه زمانی دنیا را تغییر میدهد، همانطور که خودش هم میداند، او مردی خوب در دنیایی بد باقی میماند. مرد در کل زندگیاش دائم با مرگ دست و پنجه نرم میکند و دستآخر هم مبارزه را میبازد؛ از اول هم میداند که میبازد. تنهایی سهم هر مرد است و همینطور شکست. مردی که از تنهایی گریزان است دیوانهای بیش نیست. مردی که نمیداند انتهای این بازی چیزی جز شکست نیست احمق است. مردی که به تمام این ماجرا نمیخندد آدم حوصلهسربری است. اما آن مرد بیعقل هم مرد خوبی است، همینطور آن احمق یا همان مرد حوصلهسربر، هر کدامشان هم این را خوب میدانند. تکتک مردان بیگناهاند و دستآخر هم به یک بیعقل تنها، یک دیوانۀ تنها یا به یک حوصلهسربر تنها تبدیل میشوند.
اما همین است که به زندگی مرد معنا میدهد. در زندگی، هر مردی که زندگی میکند معنا دارد، معنایی پنهان، و همانطور که خودش میداند، اگر به خاطر دروغهایی که از پسِ هنر به خود میگوییم نبود، زندگی بهشدت رقتانگیز میشد.