گزیدهای از کتاب زندگی و هنر وان گوگ:
کتاب ” زندگی و هنر وان گوگ “ نوشتۀ ” پیر کابان ” ترجمۀ ” علی اکبر معصوم بیگی ”
ونسان در ششم ژوئیه به تئو نوشت: «اتاق کوچکى در محله مونمارتر اجاره کردهام که تو از آن خیلى خوشت خواهد آمد. اتاق کوچکى است، اما مشرف به باغچهاى است که پوشیده از پیچک پاپیتال و شاخههاى درخت مو است.»
در آغاز کتاب زندگی و هنر وان گوگ، میخوانیم:
فهرست
یادداشت مترجم ۷
پیشگفتار ۱۱
زوندرت ۱۳
لاهه ۱۹
لندن ۲۱
پاریس ۲۴
رمزگیت، ایلوورت ۲۷
اتن، دوردرخت ۳۲
آمستردام، اتن، بروکسل ۳۶
بوریناژ ۴۲
بروکسل ۵۳
هلند ۵۸
آنتورپ ۹۲
پاریس ۱۰۴
آرل ۱۳۳
سنرمى ۱۸۹
پاریس ۲۲۴
اوورسواوآز ۲۲۸
یادداشتها ۲۵۳
پیوستها ۲۶۷
۱ــ گزینه نامههاى وانگوگ ۲۶۹
۲ــ سالشمار زندگى وانگوگ ۲۸۱
یادداشت مترجم
در این صد و پنجاه ساله اخیر که فرهنگ مغربزمین به ایران راه یافته است شاید فقط چند هنرمند غیر ایرانى به چنان پایهاى از محبوبیت، احترام و آوازه رسیدهاند که عملا جزو فرهنگِ بسیارى از ما شدهاند و کم و بیش قبول عام یافتهاند. یکى از این هنرمندان ونسان وانگوگ است. دیگرى چاپلین و دیگرها بتهوون و ویکتور هوگو. اما نه وانگوگ بزرگترین نقاش و نه چاپلین بىمانندترین کمدین و نه بتهوون بىرقیبترین موسیقیدان و نه هوگو بزرگترین داستاننویس مغرب زمین است. پس راز این پذیرش همگانى و اقبال مردمى در چیست؟ چرا بسیارى از دیگر هنرمندان بزرگ حتا از آستان فرهنگ ما گذر نکردهاند؟ راستى این است که تقریبآ تمامى این هنرمندان همواره چنان زیستهاند که اندیشیدهاند و چنان اندیشیدهاند که زیستهاند. همواره نسبت به جریانهایى که بر فرهنگ، جامعه و مردمشان گذشته است حساسیّت نشان دادهاند و از کنار رویدادهاى بزرگ و کوچک بىاعتنا نگذشتهاند. همسازى هنر و زندگى، کار و کردار و رفتار در این هنرمندان به چنان درجهاى است که بیشتر وقتها صِرف به کار گرفتن معیارهاى نقد هنرى و ادبى به هیچرو در شناخت رمز و راز محبوبیت آنان کارساز نیست.
با آنکه ونسان وانگوگ در سراسر عمر کوتاه و به ویژه در دهساله
واپسینِ زندگى خود سرنوشتى اندوهبار و تراژیک داشت و از هنر چون ابزارِ نجاتِ شخصى بهره گرفت اما هرگز این حال و هواى تراژیک (جز در یکى دو مورد) در آثار او تأثیر نگذاشت و نقاشىهاى ونسان همچنان شاد، پرشورو شرر، سرزنده و ستایشگر زندگى، انسان و طبیعت ماند. تنها پس از بحران نخستین حملههاى جنون، قطع رابطه با گوگن و سرانجام انتقال به بیمارستان روانى سنرمى است که تأثرات روحى ونسان خود را به تمامى در چند تابلو نشان مىدهد و رنگ و خط و طرح صورتى چرخان، پیچ در پیچ و توفانزا به خود مىگیرد؛ شب پرستاره اوج این عذاب و درد روحى است. در واقع وانگوگ و چند هنرمندى که پیش از این از آنان یاد کردیم حکم «شعبدهبازان درد» و دلقکانى را دارند که با صورتکى خندان ما را از خنده و سرور و بىخیالى از خود بىخود مىکنند و خودْ تلخکام در دل خون مىگریند. وانگوگ در سراسرِ عمرِ خود در نامههایى که به برادرش تئو، خواهر و مادر و دوستش امیل برنار نوشت همواره از آرزوى رسیدن به «زندگى پُربار» دم زد، هنرمندانِ بزرگِ هموطنِ هلندى خود را بهرهمند از این موهبت دانست، از ازدواج برادرش تئو همچون گامى در راه «زندگى پُربار» ستایش کرد اما خود هرگز به این زندگى پربار نرسید و همواره گفت و نوشت که هنرمند امروز با همه کشمکشها، ستیزههاى روحى و درگیرىهاى اخلاقى نمىتواند به آرامش آرمانى «هنرمندان قدیم» دست یابد. از همین روست که سرنوشت تراژیک خود او نیز مصداق سخن آن متفکر انقلابى همعصرش بود که: «هنرمند به بهاى تحققِ هنر خود ناگزیر از تباه کردن شخصیت و زندگى فردى خویش است.»
گفتیم که میان گفتار و کردار ونسان سازگارى تام برقرار بود. هنگامى که براى نجات روح پرتلاطم خود کسوت کشیشى بر تن کرد و مأمور تبلیغ در مناطق فقیرنشین معادن بوریناژ بلژیک شد چنان بىسر و دستار به یارى
معدنکاران مجروح و اعتصابیان شتافت که از حدودِ وظایفِ خشک و رسمى کشیشى خود درگذشت و بدینسان خشم دستگاه کلیسا را برانگیخت و سرانجام اخراج شد. هنگامى که دل به مهر زنى بست سر از پا نشناخته تا سرحد جنون پیش رفت و محیط پیرامون خود را سخت برآشفت اما از عشق خود دست برنداشت. ونسان همواره در پى کردار نیک بود اما هنگامى که دیگر راههاىِ رفتار به کردار نیک بر او بسته شد (آرامشى که چشم داشت در کسوت کشیشى بیابد) نوشت: «مىخواهم چیزى را در نقاشى بگویم که آرامبخش باشد آنچنان که موسیقى آرامش مىبخشد.»؛ اما در کسوت هنرمند نیز چنان تکافتاده، تنها، مستقل و تکرو بود که در هیچ انگاره پیش اندیشیده مکتبى نگنجید. البته راست است که ونسان براى شناخت نهضت امپرسیونیستى، یعنى بزرگترین جنبش هنرى عصر او، به نقاشان پاریسى رو آورد اما از آنجا که هرگز نمىتوانست در برابر طبیعتْ آرام و منفعل بماند و بیش از آنکه دلبسته ضربههاى پاره پاره رنگ و نیز فضا و جوِّ لحظه باشد دلمشغول طرح، رنگ، اشیاى سخت و انسانهاى زنده و ملموس بود هرگز به صورتِ امپرسیونیستى راستآیین درنیامد. از همین روست که ونسان وانگوگ را درقالب مبهم «پسا ــ امپرسیونیسم» جاى مىدهند (کشف وانگوگ بهعنوان اکسپرسیونیست به سالها پس از این تعلق دارد)؛ اما راستى این است که وانگوگ در هنر خود، همچنان که در زندگى خود، از انگشتشمار نقاشانى است که به آسانى قالب نمىپذیرد و باید همواره شخصیت و هنر یگانه او را مد نظر داشت.
ع.ا.م.ب
آبان ۱۳۷۷