توضیحات
گزیده ای از کتاب شناختنامه ویرجینیا وولف
دهباشی در این کتاب سرگذشت وولف را شرح داده، شرایطی که این نویسنده در آن میزیسته را تشریح کرده و نقدها و تفسیرهای پیرامون زندگی و آثار او را گردآوری کرده است.
در آغاز کتاب شناختنامه ویرجینیا وولف، می خوانیم
اولین آشنایى راقم این سطور با ویرجینیا وولف از طریق ترجمه مصطفى اسلامیه است که در مجله رودکى (۱۳۵۱) داستان «مرده ریگ» را منتشر کرده بود. در سالهاى بعد داستانهاى دیگر از وولف ترجمه شد که با علاقه مىخواندم.
اگر اشتباه نکنم زمستان ۱۳۶۰ بود که در یکى از دیدارهایم با زنده یاد پرویز داریوش پرسیدم تازه چه خواندهاید؟ اشاره کرد به میز کارش در کتابخانه منزلش. رفتم کتاب را برداشتم. رمان Mrs. Dalloway وولف بود. چاپ انتشارات پنگوئن. داریوش دقایقى از این رمان گفت. مىدانستم که چند ماهى است به علت درد شدید و ناگهانى در ناحیه دست نمىتواند کار کند. آنچنان به شوق آمدم که پیشنهاد کردم ایشان ترجمه کند و من بنویسم. به نوعى محرر ایشان شدم در ترجمه خانم دالووى که هفتهاى سه جلسه رفتم تا کار تمام شد و سال بعد در انتشارات رواق چاپش کردیم. و بعد در سالهاى اخیر این علاقه به وولف منجر به شماره ویژهایى در مجله سمرقند شد که دیدهاید. این همه براى این بود که بدانید این شماره بخارا یک سابقهایى دارد.
ویرجینیا وولف علیرغم ستیز درونى با خودش بسیار شجاع بود. این شجاعت در جاى جاى زندگیش دیده مىشود. زمانى که براى آثارش ناشر پیدا نمىشد تصمیم گرفت و با همسرش لئونارد در بهار ۱۹۱۷ انتشارات هوگارد پرس را بنیاد گذاشت تا بتواند آنچه را دلش مىخواست بنویسد و نه آنچه که ناشران از او مىخواستند. و در جایى خطاب به دوستى مىنویسد : «اگر مىخواهى پیشرفتى در هنر داشته باشى، در کنج اتاقت گریه نکن، راههاى به وجود آوردن آثار خودت را بیافرین.»
آرنو کترین رماننویس معاصر پس از بررسى زندگى وولف چنین اظهار نظر مىکند: «او در زندگىاش فقط مىتواند یک هدف داشته باشد: عطش سیرابناپذیر نوشتن یا زایل شدن. به این دلیل که نوشتن است که او را زنده نگه مىدارد. و این زندگى از طریق نوشتن به او اجازه حیات مىدهد.»
در ویژهنامه ویرجینیا وولف از چندین منبع انگلیسى، فرانسوى و آلمانى بهره جستیم. کلیه مقالات این شماره براى اولین بار است که ترجمه و منتشر مىشوند به جز «نامههاى آخر وولف» از مجله کِلک و «نظریات وولف درباره رمان» از ترجمه دکتر حقشناس است که مآخذ آن آمده است.
گفتنىها و نوشتنىها درباره وجوه گوناگون ویرجینیا وولف را در طى مقالات این شماره خواهید خواند. یادداشت خود را با نظر آرنویو بریزاک به پایان مىبرم که گفته است: «به نظر ما هاله رقتانگیزى که پیرامون چهره ویرجینیاوولف را گرفته است چندان مناسبتى با حال او ندارد. ما مىخواستیم نشان دهیم که او بیش از هر چیز نویسندهاى کوشا، زنى روشنفکر و آفرینندهاى بزرگ بوده است و نه شخصیتى مالیخولیایى و خودکشى گرا. خودکشى او را باید از نوع خودکشى کسانى مانند والتر بنیامین و اشتفان تسوایک دانست: آنان چون هیچ آیندهاى در پیش رو نمىدیدند نتوانستند خود را از فرو افتادن در چاه نومیدى بر کنار دارند.»
وولف اروپا را در آستانه جنگى دیگر مىدید، مىدانست که اروپا و شاید به تعبیرى جهان چگونه در هم خواهد ریخت. اگر نوشتههاى وولف را به دقت بخوانیم، درمىیابیم که وولف زندگى را در عشق و زیبایى مىخواست و معنا مىکرد و حال که جنگى دیگر از راه مىرسید تمامى معناى زندگى و چهره اروپاى دوست داشتنىاش متلاشى شد و وولف همین را تاب نیاورد و به سوى مرگ شتافت پیش از آنکه مرگ و نیستى به اروپا چنگ اندازد.
پائیز ۱۳۸۵