سبد خرید

عشق‌ روزهای‌ بلوا

ناشر : انتشارات ققنوسدسته: , ,
موجودی: 2 موجود در انبار

7.55 

عثمان‌، سقوط‌ کرده‌ در بی‌زمانی‌ میان‌ گذشته‌ و آینده‌، از سوی‌ مردگان‌ قوم‌ و خویشش‌ انتخاب‌ می‌شود تا ماجراهایشان‌ را بشنود. مرده‌های‌ عثمان‌ می‌روند و می‌آیند، تلاش‌ می‌کنند تا از مرز تولد و مرگ‌ بگذرند و سرنوشت‌ خود را دیگرگون‌ کنند، اما ناگزیر آواره‌ میان‌ این‌ دو مرزند؛ پس‌ به‌ سرنوشت‌ گردن‌ می‌نهند و از زمانه‌ خود می‌گویند. از تجربه‌ امواج‌ مشروطیت‌ در امپراتوری‌ عثمانی‌. احمد آلتان‌، نویسنده‌ صاحب‌نام‌ ترکیه‌، در «عشق‌ روزهای‌ بلوا» تصویر دقیقی‌ ارائه‌ می‌کند از زندگی‌ انسان‌ها در یک‌ دوره‌ گذار. انسان‌هایی‌ که‌ سقوط‌ امپراتوری‌ حتی‌ عشق‌، رنج‌ و تمایلاتشان‌ را به‌ حاشیه‌ نمی‌راند.

2 عدد در انبار

تعداد:

به اشتراک گذاشتن

Email
مقایسه

کتاب «عشق روزهای بلوا» نوشته احمد آلتان است. این رمان مربوط به اواخر دوره امپراتوری عثمانی است. آخرین تخت‌نشن امپراتوری عثمانی، عبدالحمید ثانی، به دست مخالفان به دست مخالفان سلطنتی، یعنی جمعیت اتحاد و ترقی، که گروه عظیمی متشکل از نظامیان حکومت عثمانی است، از سلطنت خلع و به سلانیک تبعید می‌شود.عثمان راوی خاطرات شخصیت‌های رمان، که نسبتی نزدیک با آنها دارد، نماینده نسلی است که به سبب خیانت‌ها، عداوت‌ها و جنایت‌های نسل‌های پیشین، آینده روشنی برای خود نمی‌تواند ترسیم کند. برای همین او به گذشته پناه می‌برد اما میان زمان تولد و مرگش می‌ماند. در بخشی از کتاب «عشق روزهای بلوا» می‌خوانیم: «بعضی شب‌ها با شنیدنِ صدای پای مورچه‌هایی که روی قالی‌های رنگ و رو رفته ایرانی راه می‌رفتند بیدار می‌شد. مورچه‌های کمرباریکی که با پاهای بندبندِ سیاهِ براق روی قالی‌های پاخورده و رنگ‌باخته‌ای که صدها سالِ پیش در اتاق‌های تاریک و نمورِ کوه‌نشین‌ها بافته شده بود، لرزان لرزان، به این سو و آن سو می‌رفتند، آخرین جاندارانی بودند که صدای پایشان، که هیچ تنابنده‌ای نمی‌شنیدش، در روحِ راکدِ کنده شده از زمین و زمانِ عثمان انعکاس می‌یافت و می‌ترساند و می‌لرزاندش. از تختِ عریضِ خود، که زمانی مادربزرگش بر روی آن در جستجوی تیزترین لذایذ نهفته در گوشتِ تنِ آدمی به دورترین و خلوت‌ترین زوایای شهوت و هوس می‌رفت، به زحمت پایین می‌آمد و پاهایش را بر کفِ چوبی اتاق که روز به روز، جر و جرکنان، فرسوده‌تر می‌شد می‌فشرد و پس از آن که لحظه‌ای برای برخاستن از آن کفِ سفت و پوسته پوسته شده نیرو می‌گرفت، برمی‌خاست و با گام‌هایی خسته اتاق را ترک می‌کرد. جبه خوابِ مندرسی را که ماترک پدربزرگش بود و مدت‌ها پیش رنگ باخته بود، می‌پوشید و همه لامپاها را، یکی‌یکی، می‌افروخت و در آن‌جا به جای مورچه‌ها، که انتظار دیدنشان را داشت، با مرده‌هایش روبرو می‌شد که با بدن‌های شفاف و لغزان، بی‌تاب و بی‌قرار، تکان می‌خوردند».

شابک

موضوع

,

مترجم

نويسنده/نويسندگان

پرسش و پاسخ از مشتریان

هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!

موقع دریافت جواب مرا با خبر کن !
در حال بارگذاری ...