گزیده ای از کتاب قهرمان دوران
قهرمان عصر ما تصویرى است ولى نه تصویر یک نفر. این تصویر تمام معایب عصر حاضر است ـ معایبى که در حال رشد و نمو است. ممکن است بگویید که محال است شخص این همه بد باشد ولى من مىگویم که اگر شما امکان وجود نابکارانى را که در تراژدىها و رومانها وصف شدهاند باور کردهاید، چرا در حقیقت وجود پچورین شک دارید؟
در آغاز کتاب قهرمان دوران می خوانیم
میخائیل یورویچ لرمونتوف ـ شاعر نابغه روس و وارث شایسته پوشکین بزرگ ـ به سال ۱۸۱۴ در شهر مسکو متولد شد (۱۵-۱۴ اکتبر). پس از آن که معلومات ابتدایى را در خانه فرا گرفت ـ در سال ۱۸۳۰ در دانشگاه پایتخت حقیقى روسیه ـ مسکو ـ به تحصیل پرداخت. مسکو تازه داشت از عواقب و آثار هجوم ناپلئون رهایى مىیافت. خویشاوندان لرمونتوف که در جنگ میهنى شرکت جسته بودند داستانهایى از آن حماسه ملى و حریق مسکو و فرار ناپلئون و دلاورىهاى مردم روسیه در پیکار با متجاوز نقل مىکردند. این داستانها در مغز تأثرپذیر کودک عشق به ملت را بیدار کرد ـ ملتى که در برابر فاتح جهانى سرتسلیم فرود نیاورد و موجبات نابودى وى را در ویرانههاى سوزان مسکو فراهم آورد. عشق به مسکو تا پایان عمر از دل لرمونتوف به در نرفت.
لرمونتوف پس از دو سال تحصیل، به علت اختلاف شدیدى که با استادان جاهل و خرافاتى و عقب مانده خویش پیدا کرد، دانشگاه را ترک گفت و به اصرار خویشاوندان متشخص خود وارد آموزشگاه جنگى امپراتورى شد و در سال ۱۸۳۴ با درجه افسر گارد هوسار وارد خدمت نظام گشت.
وى از اوان کودکى استعداد عجیبى در سرودن اشعار نشان مىداد و هم در دبستان منظومههاى آبدارى که متناسب با سن وى نبود مىسرود. چهارده سال بیش نداشت که منظومه «چرکسها» و روایت نخستین منظومه مشهور «ابلیس» را ـ که در تمام عمر بدان سرگرم بود و هماره در تصحیح و اصلاح آن سعى بلیغ مىنمود ـ به رشته تحریر در آورد. هدایت لرمونتوف را در عرصه ادب، معاصر مشهور وى آلکساندر پوشکین به عهده گرفت. لرمونتوف صنایع شعرى را از آن سراینده نابغه آموخت و سادگى و صراحت زبان را از آن استاد بزرگ فرا گرفت. لرمونتوف از میان شاعران اروپایى غربى بیش ا زهمه «بایرون» مشهور را دوست مىداشت و اشعار غراى وى که مشحون از عشق به آزادى بود در شاعر جوان روسى تأثیر عمیقى کرد.
رونق نبوغ لرمونتوف پس از خروج از آموزشگاه نظام آغاز مىگردد. از سال ۱۸۳۴ تا سال ۱۸۳۷ آثار بدیعى چون کتاب میهن پرستانه «بارادینو» و «بایارین اورشا» و «بانوى صندوقدار تامبوف» و «ساشکا» و نمایشنامه «ماسکاراد» و بالاخره منظومه «کالاشنیکوف بازرگان» ـ از خامه وى تراوش کرد.
نیروى ایجاد لرمونتوف در روزهاى سیاه سلطنت نیکولاى اول رشد کرد و به حد کمال رسید. وى قریحه خویش را در تمام سبکها ـ از اشعار لیریک و منظومههاى رومانتیک گرفته تا داستانها و نمایشنامههاى منظوم و رومانهاى رآلیست و هجومهاى سیاسى ـ آزمود و همواره از این آزمایشها پیروزمند بیرون آمد.
آثار لرمونتوف آیینه حقایق و واقعیات زندگى محیط وى است. او نیز مانند پوشکین به عصیان روستاییان روسى ـ تحت رهبرى پوکاچف توجه کرد و داستان مشهور «وادیم» را نوشت. «هر بى رحمى قدیم و جدید ارباب را بردگان وى در دفتر انتقام ثبت کرده بودند و فقط خون آنان مىتوانست صفحههاى این دفتر شرمآور را بشوید.»
سخنان بالا را که چکیده نظر لرمونتوف درباره شورش یاد شده است در «وادیم» مىخوانیم.
در ماه ژانویه سال ۱۸۳۷، خورشید شعر روسى آلکساندر سرگویچ پوشکین ـ غروب کرد وماجراجوى بى سر و پا و بىوطنى که بر اثر انقلاب فرانسه از آن کشور فرار کرده و به روسیه آمده بود وى را به قتل رسانید. این جنایت به تحریک دربار امپراتورى که همواره از شاعر آزادمنش بیمناک بود وقوع یافت. جامعه روس از محرکین قتل اظهار انزجار کرد. لرمونتوف به متابعت از افکار عامه اعتراض نامه منظوم و شدیدى تحت عنوان «در مرگ شاعر» نوشت. وى در این منظومه سیلى سختى به صورت «اخلاف گستاخ پدرانى که شهرت دنائتشان همه جا را فراگرفته» یعنى اعیان و متشخصین دربار روسیه ـ نواخت. زمامداران روسیه منظومه وى را چون دعوت به انقلاب تلقى کرده، درجات نظامى او را گرفتند و از گارد سلطنتى به هنگ ارتشى منتقلش کردند و وى را چون عنصرى خطرناک در تحت نظر گرفتند.
لرمونتوف به «محل جدید خدمت» یا تبعیدگاه خویش یعنى قفقاز ـ که همیشه دوست مىداشت رفت و منظومههاى «ابلیس» و «متسیرى» را در آن جا سرود و با آدایوسکى شاعر تبعیدى دکابریست و سایر کسانى که در شورش دسامبر سال ۱۸۲۵ شرکت داشته و خلع درجه شده، به سمت سربازى مشغول خدمت بودند، دوست شد.
این معاشرتها با نفوذ کلمه دموکراتهاى عالىقدر و نویسندگان و معلمین بزرگى از قبیل بلینسکى و گرتسن که در مسکو باوى آشنا شده بودند ـ در پیدایش جهانبینى او سهم به سزایى داشته است.
عشق به آزادى، به میهن و تاریخ پر از قهرمانى و به مردم دلیر و با استعداد و طبیعت زیبایش از هر مصرع شعر لرمونتوف بیرون مىتراود. نوشتههاى وى اعتراضى است بر ضد تمام کسانى که سد راه خوشبختى مردم مىشوند.
خویشاوندان شاعر که با محافل دربارى بستگى داشتند، عفو او را تحصیل کردند و لرمونتوف در سال ۱۸۳۸ به پطرزبورگ مراجعت کرد و به نوشتن داستان «قهرمان عصر ما» که اکنون تحت عنوان «قهرمان دوران» از نظر خوانندگان مىگذرد، پرداخت. در این داستان منظره روشنى از زندگى روسیه دوران خویش را مجسم مىسازد، نشان مىدهد که چگونه افراد مستعد و مستقلى چون پچورین و دیگران که نمىتوانند در محیط حکومت استبدادى نیروى خویش را به سود جامعه به کار برند، به یک زندگى مهمل و بىمعنى مىگرایند و معدوم مىشوند.
این داستان زبانزد مردم گشت و بلینسکى منقد بزرگ روس بر اثر قرائت آن پیشبینى کرد که وى آینده درخشانى خواهد داشت و بزرگترین شاعر و نویسنده روسیه خواهد شد. در این هنگام در مجلس رقصى بین لرمونتوف و پسر بارانت سفیر فرانسه بر سر مرگ پوشکین گفتگویى در گرفت که منجر به دوئل شد. گرچه در آن دوئل هیچ یک از آن دو آسیبى ندیدند، ولى لرمونتوف را به خاطر آن تسلیم محکمه نظامى کردند و مجددآ به قفقاز تبعید شد.
در پیاتیگورسک (کوهستان شمال قفقاز) جمع کثیرى از دوستان و رفیقان وى از آن جمله مارتینوف قاتل آیندهاش اقامت داشتند. مارتینوف مردى بود کوتهبین و متظاهر و شهرت دوست. لرمونتوف که دشمن تظاهر بود مسخرهاش مىکرد. دشمنان لرمونتوف ـ یعنى عمال محافل عالیه پطرزبورگ به مارتینوف چنین تلقین کردند که وى باید به «این شاعر متفرعن و جسور» درس عبرتى بدهد.
مارتینوف به تلقین اینان لرمونتوف را به دوئل دعوت کرد و شاعر کشته شد.
وى به هنگام مرگ ۲۷ سال داشت و در اوج نیروى خلاق ادبىو قدرت نبوغ بود. در این عصر او یکى از محبوبترین شاعران روسیه شمرده مىشود و آثارش به قریب ۵۰ زبان ملل ساکن خاک شوروى و تقریبآ تمام زبانها زنده جهان ترجمه شده است. منظومه «ابلیس» را مرحوم تیمورتاش به نثر ترجمه و «متسیرى را آقاى دکتر ایرج علىآبادى به نظم فارسى درآوردهاند. برخى آثار کوچک دیگر لرمونتوف نیز به فارسى برگردانده شده است.