وقتی هیچ سرزمینی نامم را به خاطر نمی آورد
چرا به آغوش تو پناه نیاورم
با دست هایی که
رنج ها نیامده می گریزند از آن
اول به خودش میگوید، بعد دعا میخواند پشت سرشان و رها توی روزمرگیها، تا همراهِ چاقسلامتی به خانههای مردم بروند، شمع روشن کنند و تاریکی را از کتابها ورق بزنند:
ـ صبحتان به شادی و نور
صفا آوردهایم کدورتها را ببریم …
میبینید چه ساده میتوان واژهها را جابجا کرد و به مقصد رساند!
با اتوبوس، مترو و حتی با پای پیاده هم میتوان واژهها را بین مردم تقسیم کرد.
فقط باید مراقب باشیم توی راه پشیمانمان نکنند. بدیِ شاعر این است گاهی به املای واژهها شک میکند!
2 عدد در انبار
مقایسهوقتی هیچ سرزمینی نامم را به خاطر نمی آورد
چرا به آغوش تو پناه نیاورم
با دست هایی که
رنج ها نیامده می گریزند از آن
نوع جلد | |
---|---|
قطع | |
شابک | |
تعداد صفحات | |
موضوع | |
وزن | |
نويسنده/نويسندگان |
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!