گزیده ای از کارنامه سپنج نوشتۀ محمود دولت آبادی
شب سرد بود، باد نرمی روی گونه ها و گوشهای تک رهروان آخرشب را می سوزاند.
گذرگاهها خلوت شده بود و شهر در آرامش سنگینی خفته بود. ستاره ها مثل جرقه هایی می درخشید و پس آبهای برف در کوچه های ناهموار از سرما به هم جوش خورده و خشکیده بود.
برخورد پاپوشهای کریم با زمین چغر و زبر کوچه صدای خشک و غمناکی در فضا منعکس می کرد و توی گوشهایش فرو می ریخت.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.