یخ در جهنم آغازگر روایت تولد دختری به نام مریم است. دوره زمانی داستان اواخر قاجاریه را دربرمیگیرد و ضمن نشان دادن شرایط آن دوره به اواسط دوره حکومت رضا شاه میرسد. مریم در کودکی خود را در رقابت با برادر دوقلویش میبیند و این احساس باعث تلاش بیشتر او برای تغییر شرایط زندگیاش به ویژه در مقایسه با خواهرانش میشود. او که در خانوادهای سنتی متولد شده ابتدا به مکتب و سپس مدرسه میرود و درس میخواند. تلاش مریم برای تغییر سبک زندگیاش تا آنجا پیش میرود که بر خلاف اوضاع و شرایط آن روزگار شروع به آموختن تارنوازی از پدر دوستش میکند و در جایی که آموزش نواختن تار میبیند با افرادی آشنا میشود که زندگی او را کاملاً متحول میکنند.
هر چند نویسنده سعی کرده در این بخش نشان دهد تا جامعهای پیشرفت نکند هر حرکتی درون آن جامعه محکوم به درجا زدن است.
«بعضی چیزا مثل یخ تو جهنم میمونه . مثل این تار. مشکلات را حل نمیکند ولی حداقل چند لحظهای آرامت میکند. آنقدر که بتوانی دوام بیاوری.»
یخ در جهنم
ناشر : انتشارات ققنوسدسته: داستان و رمان, کتاب, نسخه چاپیسر شب حاج ابوالقاسم روی تخت توی حیاط نشست و در حالی که گیلاسهای نوبر قرمز را به دهان میگذاشت، از دختر آقا که بهدو از پلهها بالا میرفت پرسید: «این عیال ما فارغ نشد؟» دختر آقا سرش را بالا انداخت که یعنی نه. اخمهای حاج آقا در هم رفت. در حالی که با نگاه دختر آقا را که باعجله به سمت اتاق میدوید دنبال میکرد، زیر لب گفت: «آخه مگه یه زاییدن چقد طول داره؟» بعد چشمش به فاطمه و عزیز افتاد که جلوِ در اتاق چمباتمه زده بودند و به صدای جیغ و داد مادرشان گوش میدادند. صدا زد: «فاطمه خانوم، عزیز جان، بیاین آقا، بیاین بشینین اینجا ببینم.» فاطمه که بزرگتر از عزیز بود دوست داشت برای فضولی بیشتر هم که شده باز هم آنجا بماند، ولی جرئت نداشت روی حرف پدرش حرف بزند، بنابراین زود دست خواهرش را گرفت، تندی از لای پشت دری نگاهی به اتاق انداخت و بیآنکه چیزی ببیند به سمت پلهها رفت. حاج آقا که محبتش نسبت به آنها گل کرده بود، چند دانه گیلاس داد دستشان و باملایمت دستی بر سرشان کشید. دو دختربچه از روز قبل مادر بالای سرشان نبود و دختر آقا هم که همیشه حساب دست و رو شستن و لباس تمیز پوشاندنش به بچهها درست بود، آن دو روز آنقدر حواسش پی حاج خانوم جان بود که دیگر به آن دو نرسیده بود. هر دو با صورت نشستهای که رد اشک رویشان جا خوش کرده بود برخلاف همیشه نامرتب و کثیف ولی خوشحال از التفات حاج آقا گوشه تخت نشستند. حاج آقا به دو دخترش که مثل بلازدهها شده بودند نگاه کرد و با خودش گفت: «اگه بلایی سر مادر اینا بیاد من چی کار کنم؟» ولی زود به خودش تشر زد و استغفراللّه گفت و بلند شد رفت سر حوض، آبی به دست و رویش زد و دوباره وضو گرفت. سر راه به ننه کرده گفت که دست و روی بچهها را بشوید و خودش آمد، نشست به قرآن خواندن که ناگهان صدای در کردن توپ بیموقعی بلند شد.
2 عدد در انبار
مقایسهشابک | |
---|---|
تعداد صفحات | |
موضوع | |
نويسنده/نويسندگان |
پرسش و پاسخ از مشتریان
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!