سبد خرید

0 out of 5

افسانه‌ی یک نجیب زاده‌ی ایرانی

11.75 
... گفتم قبول. اگر زود نمی گفتم، ممکن بود اما و اگر بیاید. ناباورانه نگاهم کرد. گفتم به یک شرط. در سیمای محتاط یا به زبان قلب او، ترسوی من چی دید؟... تند لباس پوشید. نه مثل همیشه. اصرار نکردم دکمه های مانتویش را ببندد یا گره روسری را سفت کند. دو تکه روبان سبز به مچ دست ها بست....
در حال بارگذاری ...