گزیده ای از متن کتاب
بچههاى دروازه
او را بهنام کوروش مىخواندند که نام پدرش هم بود و این کلمه معنى چوپان مىداد[۱] ؛ ولى این جوان شغل گوسفنددارى نداشت. البته صدها رمه بر دامنه آن کوهها مىچریدند و تا آنجا که برفهاى قلهها آب مىشد نزدیک مىشدند.
پاسبانى این رمهها بهعهده مردم سالدیده و سگهاى شبانى بود. میان مردم افسانهاى شایع بود که شاهچوپانى بهنام کوروش ملت خود را پاسبانى مىکند و آنها را به نان و نعمت رهبرى مىنماید و از حیوانات وحشى و شیاطین و غارتگران آدمیزاد مصون مىدارد.
مادرش بعد از زاییدن او درگذشت و بىدرنگ اعضاى خانواده گرد آمدند و گفتند زادگاه بچه براى سکونت مناسب نیست و قرار دادند به چراگاههاى نوین روانه شوند. ولى پدرش کمبوجیه پس از تأمل چنین گفت که: «این کار تنها با نظر خانواده نمىشود بلکه باید شوراى سه قبیله هم موافقت کند و بهعقیده من عزیمت از اینجا صلاح نیست. این دره براى اسب و آدم سازگار است و در واقع بهشتى است!» کمبوجیه، شاه کوچک پارسیان، فکرى لجوج داشت. درهاى که او مىگفت در ارتفاعات شمال شرقى بود ورودى سیلآسا از قعر آن جارى بود که گذشته از آوردن آب مشعر صداى ناهید هم بود[۲] .
کمبوجیه فرمان داد در ساحل مقابل رود آتشکدههاى دوگانه بسازند و شبانگاه، شعله آتش مقدس بلند گشت. بهنظر او این محل غیر از تقدیس آب و آتش، در مقابل دشمنان هم سنگر طبیعى تشکیل مىداد. کاروان بازرگانان آنجا را پارسهگرد[۳] نام نهادند که بهمعنى اردوگاه پارسیان مىآید؛ البته نمىشد آنجا را کاملا شهر نامید.
پس کوروش جوان اوایل عمر خود را در این کوهستان دوردست گذراند که سکنه آن خود را برتر از سکنه هاموننشینان اراضى پایین مىپنداشتند. در همینجا کوروش از پنج و شش سالگى به اسبسوارى خو گرفت در صورتى که کودکان هامون در این سن مشغول بازى با عروسکهاى گلى مىشدند. کوروش با عموزادگان خود چه پسر و چه دختر سوار اسبهاى برهنه مىشدند و یال اسبها را مىگرفتند و دست بهدست یکدیگر مىدادند. آنان مشاهده مىکردند که معمولا فقط پیران و اسیران پیاده مىروند. این سوارىهاى مستمر سبب شد آنان به مسافرتهاى دوردست روند و به پیادگان بهنظر پستى نگرند. «امبا»[۴] مهتر کوروش که اهل گرگان بود عقیده داشت که کوروش در سوارىمانند پدرش کمبوجیه یک شاه کوچک است.
کوروش مچ خود را پیش چشم غلام خود تکان داد و از بازوبند نقره او بلورى آویزان شد که روى آن دو پر گشوده نقش شده و زیر آن نقش اژدهاى سهسره دیده مىشد که بزرگترین دیوها بود. آنگاه گفت: «امبا، من با این نشانى پسر پادشاه بزرگى هستم نه کوچک. تو چرا شاه کوچک گفتى؟» امبا، دستهاى خود را با ساییدن آن به شلوار چرمى خود پاک کرد و نشان شاهى را معاینه کرد. پس سر خود را تکان داد و گفت: «من پادشاه ماد را دیدهام که کشورى بزرگ را با مردم زبانهاى گوناگون اداره مىکند، بنابراین او پادشاه بزرگ است. ولى پدر تو تنها بر یک سرزمین و یک مردم داراى یک زبان حکومت مىکند. آیا شاه کوچک نیست؟»
[۱] . بعضى از علماء مىگویند کلمه کوروش بهزبان قدیم شوش بهمعنى چوپان آمده چنانکه در کتاب عهد عتیق،کتاب اشعیا باب ۴۴ خدا آن پادشاه را شبان خود خواند. ولى بهعقیده دانشمندان دیگر نظیر «یوستى» آلمانى ازریشه ایرانى است و بهمعنى خور یا خورشید است.
[۲] . تلفظ قدیم ایرانى آناهیته (بهمعنى بىعیب) در آیین ایران باستان ربهالنوع آب.
[۳] . قریب پانزده سال پیش پرفسور المستد، مورخ آمریکایى، که به ایران آمد ضمن صحبت به ایشان گفتم کلمه«پاسارگاد» بهنظر تحریف یونانیان «پارسهگده» مىآید. مشارالیه این موضوع را در دفتر خود یادداشت کرد وپس از مراجعه به مراجع قدیم در کتاب مورخ اسکندر، یعنى کورتیوس (Curtius, Rufus Quintus) که هزار ونهصد سال پیش مىزیست، ضبط پارسهگده (Parsagada) را پیدا کرد، که آن را بعضى قدماى یونانى «اردوگاهپارسیان» ترجمه کردند. پس بهاحتمال قریب بهیقین این کلمه «پارسهگده» بوده نه «پاسارگاد». حدس خودالمستد این است که آن نام واقعى اولین پایتخت پارسیان بوده و «پارسهگرد» تلفظ مىشده. مؤلف کتاب حاضر،آقاى هارولد لمب، همین ضبط را بهکار برده که ما طبق لحن امروز «پارساگرد» یعنى شهر پارسى ضبط کردیم ـنظیر دارابگرد و سوسنگرد و بروجرد و… الخ.رجوع کنید: به کتاب امپراطورى ایران، تألیف امستد، Oimstead چاپ شیکاگو ۱۹۴۸ ص ۶۰.
[۴] . Emba