سبد خرید

0 out of 5

بي‌مرز بي‌مرز

4.95 
"امروز دل‌ام مي‌خواست هميشه توي اين گوشه‌ي تاريك و دنجي كه نمي‌دانم كجاي بدنت قرار گرفته است باقي بمانم و هرگز متولد نشوم. راست‌اش را بخواهي بايد اعتراف كنم كه اين روزها دارم از زندگي تو، از حضور تو، از لرزش صدايت، از آن چيزي كه تهِ تهِ چشم‌هايت تكان مي‌خورد، از طفوليت دست‌هايت، تغذيه مي‌كنم..." (از متن داستان)
در حال بارگذاری ...