حميد حياتي
انگار به آن طرف خيابان رسيدهاي
4.95 €
وارد میشوی. تلویزیون کوچکی روی یکی از صندلیها است و فوتبال نشان میدهد. همیشه با فرنگیس به آنجا میرفتی. سلاموعلیک گرمی میکند و خوشآمد میگوید. روی مبلی مینشینی. «سرتونو درد میآرم حالا تا ده روز بهم فرصتدادن جواز کسبو جور کنم و اِلا باید درِ دکان رو ببندم». سلمانی پشت گردن و صورت مردی را که روی صندلی است با...
انگار حوريه و رزيدنت همدستي كردهاند
4.95 €
پدرت در حالي که اشک ميريزد قاليچه را بلند ميکند. ماشين اسباببازيات به گوشهاي ميافتد و چرخي که با پوشِ کبريت به ميلهي آهنيِ زير ماشين سفتوچفت کرده بودي ميکَنَدبیشتر بخوانید
انگار ساعت از سرت گذشته است
4.95 €
نه چاله نه چاه، در نگاه افتادم در دام نگاه اشتباه افتادم در جادهی عشق پای من میلنگید طفلی بودم که زود راه افتادم