گزیده ای از کتاب “آمبرولا؛خواهر گلهای جهان”
۱
تازه یاد گرفتهام چیزهایی بخرم
کنار بگذارم برای روز مبادا
مثل چند قرقرۀ رنگی، آلوی خشک و بادکنک
تازه فهمیدهام هرچیزی سرجای اوّلش برمیگردد
من، تو، او
آمبرولا؛
خواهر همۀ گلهای جهان
حالا هرچقدر میخواهی دروغ بگو،
خیانت کن،
و پروانههایی را که بعد از هر زنگِ تلفن میمیرند،
جدّی نگیر!