وقتی دلت میگیره از دنیا
وقتی که از این زندگی سیری
هی زیرِ لب میگی: «تمومش کن»
هی واسه مُردن ژست میگیری
حرفاتو تنها تخت میفهمه
اشکاتو تنها تخت میبینه
وقتی با تنهایی سَرِت گرمه
تنها کنارت تخت میشینه
کوهم که باشی منفجر میشی
آتشفشانی میشه دنیات و
تو قلبت آروم ذوب میشی، بعد –
– میسوزونی رویای فرداتو
هربار خواستی مَردتر باشی
دنیا با نامردیش واسهت سَد شد
هرچی که فکرِ خوب میکردی
در بهترین حالت چقد بد شد!
دنیات پر بود از امید اما
هیشکی نفهمید آرزوهاتو
باز این زمونه ناامیدت کرد
دیدی چهجوری ریخت موهاتو؟
پاشو! نه! این جا آخرِ خط نیست
راهی نمونده دیگه تا خورشید
یک بارِ دیگه سعی کن شاید
چشمات آینده رو روشن دید