این کتاب چهار داستان دارد که هرکدام با روایتی متفاوت تصویری از انسان و خشونت را ارائه میکنند.
در داستان اول به نام کارواش زن و مردی به نام امیر و سارا در ماشین در یک کارواش هستند، زن بهت زده است و سکوت کرده اما مرد مدام از او میخواهد که حرف بزند و آغازگر روایت اصلی داستان جایی است که سارا زبان باز میکند و میگوید « ما کشتیمش» خشونت و اتفاقی که قدم به قدم با شستن ماشین باز میشود روایت اصلی داستان است.
به وقت مردن نام داستان دیگر است. این داستان با خشونت محض شروع میشود، راوی از شخصی به نام ناصر چاقو خورده است و بدنش در حال شکافتن است. راوی با جزئیاتی هولناک تمام خشونت را بیان میکند و داستان از همان آغاز برای مخاطب معنا میشود. راوی قالپاق دزد است اما حالا به دلیلی که نمیداند در حال مرگ است.
نام داستان سوم بر روی کتاب است یعنی باران در مترو. این داستان برخلاف داستان دیگر با یک لطافت شروع میشود، لطافت نوجوانانه اما داستان ناگهان از یک روایت ساده و عاشقانه به یک داستان سرشار از خشونت تبدیل میشود.
داستان آخر دایی نام دارد روایت این داستان در یک ماشین آغاز میشود و ماجرای مردی است که او را فروختهاند حالا برای پیدا کردن خائن برگشته است.