جلبک

بنشاد سروری دختری ۲۱ ساله و دانشجوی تئاتر است که به دلیل مشکلات مالی، هشت ماهی است در یک تولیدی لباس مردانه کار می کند. اما یک روز از مسایلی مطلع می‌شود که ناچار به اخراجی خودخواسته تن می‌دهد. بنشاد تنها مشکل مالی ندارد بلکه مجموعه‌ای از مشکلات است. بحران خانواده، بحران کار و عدم امنیت شغلی، بحران عاطفی و رابطه، سرگردانی، بی‌هدف بودن همه اینها مشکلاتی است که در زندگی بنشاد جا خوش کرده‌اند. او مدام در حال رفت و آمد است، هوش بالایی ندارد، چندان زیبا هم نیست و به دوست‌پسرش هم چندان علاقه‌ای ندارد. تنها موفقیتش نوشتن یک رمان زرد است که درآمدی نه‌چندان خوب برایش داشته است؛ درواقع او ضد قهرمانی است که پریشان‌حال و سرخورده است و همچون جلبکی بی نام و نشان در گنداب مدرنیسم بی‌حاصل جامعه دست‌وپا می‌زند. سنگستانی در رمانش این شخصیت معمولی را به مرور زمان دنبال می‌کند تا او را به تحولی برساند. زبان داستان روان و خودمانی است و گاهی طنزی تخ و گزنده و کنایه‌آمیز دارد. اما در انتها، داستان امید‌دهنده است. امید به اینکه نسل جوان می‌تواند تنها دنباله رو و مقلد نباشد، زندگی را آن‌گونه که خود دوست دارد، ادامه دهد جوری که در هیچ کتابی پیدا نشود.