گزیده ای از کتاب زندگی کوروش
کتابى را که در دست دارید، کزنوفون، نویسندهى آن، در دوهزار و چهارصد سال پیش نگاشته است؛ و اگر تا امروز در دسترس جهانیان قرار دارد و هنوز خوانده مىشود، بیش از هر چیز دیگر به قلم شیواى نگارندهاش وام دارد و به اندیشهى والا و توانمندى که در پشت واژههاى زیبا و عبارتهاى پرمعنایش موج مىزند.
در آغاز زندگی کوروش می خوانیم
این کتاب پیش از آن که زندگىنامهى کوروش باشد، درسنامهى زندگىست که در کنار داستانى شیرین و خواندنى مىآموزد چهگونه راههاى خوشبختى را هموار کنیم. کزنوفون در این کتاب براى زِبَردستان، آیین سرورى را برمىشمارد و به زیردستان شیوههاى فرمانگزارى را مىنماید. بر سپهبدان رازهاى لشکرکشى، لشکربرى، و پیروزى بر دشمن را آشکار مىکند؛ و به سربازان فضیلت دلیرى تعلیم مىدهد؛ و به شهریار جوان مىآموزد که دادگرى چیست و راه کشوردارى و رهبرى مردمان کدام. نام او را به یونانى اینگونه مىنویسند: XeuojPnو در انگلیسى به این شکل Xenophon و (زینوفون) مىخوانند. تاریخ تولدش چندان روشن نیست، اما بیشتر تاریخنویسان باور دارند که وى در ۴۳۱ ق.م. متولد شده، تا ۷۶ سال بعد یعنى تا ۳۵۵ ق.م زیسته است. کزنوفون در خاندانى اشرافى و در روستاهاى اطراف آتن زاده شد. پدرش از سرداران سپاه آتن بود، از اینرو با برخوردارى از امتیازهاى خاندان اشراف بالید و پرورش گرفت. کزنوفون مانند افلاطون از شاگردان سقراط بود، و او نیز همانند افلاطون، گوشهیى از اندیشههاى سقراط را بهصورت گفتوگو ضبط کرده است. کزنوفون در روزگار جوانى، مانند بیشترینهى جوانان همروزگارش از بزرگى و شکوه تمدن ایران مىشنید، و بسیار دوست مىداشت تا با نزدیک شدن به شهزادگان جوان ایرانى به مقام و جاىگاهى رسد؛ از اینرو پس از درگذشت داریوش دوم شاهنشاه پارس، که اختلاف میان کوروش جوان و اردشیر براى جانشینى پدر بالا گرفت، او با دههزار یونانى به سپاه کوروش جوان پیوست و از سارد در آسیاى صغیر به همراه دیگر سپاهیان کوروش بهسوى پارسهگرد (پاسارگاد) رفت تا اردشیر دوم را از تخت به زیر کشند، و دیهیم شاهى را بر سر کوروش جوان بگذراند، که از هر حیث بر برادر بزرگتر خویش به شاهى برازندهتر بود. اما اردشیر نیز لشکر آراسته، بهسوى کوروش جوان مىآمد، دو سپاه در کوناکسا[۱] ى میانرودان، در شمال بابل به یکدیگر رسیدند و جنگ همان جا درگرفت. یونانیان شکستى سخت بر سپاه اردشیر انداختند و گروهى بزرگ از ایشان را به گریز واداشتند، اما کوروش بر زمین افتاد و کشته شد. بزرگان سپاه اردشیر از کلرخوس[۲] اسپارتى سردار یونانیان خواستند با ایشان به گفتوگوهاى آشتى بنشیند، اما در نشست آشتى، ناگهان و ناجوانمردانه بر وى تاختند و به قتلاش رساندند. دههزار سپاه مزد بر یونانى در سرزمینى بیگانه و میان دشمنان، بىرهبر گرفتار شدند؛ اما ایشان از میان خود رهبرانى تازه برگزیدند که کزنوفون نیز یکى از آنان بود. این رهبران سپاه دههزار نفرهى یونانیان را از میانرودان و از میان شهرها و روستاهاى کُرد و ارمنى گذرانده، از راه کوهها و درهها و دشتها به طرابوزان در کنار دریاى سیاه رساندند، که در آنجا بر کشتىها نشسته به یونان رفتند. رویدادهایى که از این پس در آتن و در زندگى کزنوفون گذشت به تبعید وى از آتن انجامید. عامل اصلى این تبعید را بسیارى شرکت داشتن کزنوفون در سپاه آگهسیلائوس[۳] پادشاه اسپارت در جنگ با آتن مىدانند، و برخى عوامل فرعى دیگرى مانند پشتیبانى از سقراط و خدمت به پارسیان را نیز در آن بىتأثیر نمىبینند. پس از تبعید از آتن، کزنوفون به اسپارت رفت و آگهسیلائوس در ناحیه اسکیلوس[۴] نزدیک به دشت اولمپیا به او آب و ملکى بخشید. در آنجا بود که کزنوفون در آرامشروحى به نوشتن پرداخت. نخستین اثرى که وى در آنجا نوشت، شرح بازگشت سپاه دههزار نفرى یونانى از میانرودان است که آن را بازگشت[۵] نامید. در این کتاب کزنوفون، افزون بر توصیف
رنجهاى لشکریان یونانى براى برونرفت از ایران، به شرح موقعیت دژهاى نظامى ایران نیز پرداخت، و در یکصد سال بعد الکساندر مقدونى براى گشودن ایران از آن کتاب، در جاى راهنما و هدایتگر، سودهاى بسیار برد. کزنوفون، در جایگاه فیلسوف و شاعر و سردار، کتابهاى بسیار نوشت، و آنچه را از وى بازمانده است به سه گروه: تاریخى، سقراطى، و رسالههاى کوچک، تقسیم کردهاند :
نوشتههاى تاریخى :
بازگشت(Anabasis) The Expedition
زندگى کوروشCyropaedia
هلنیکاHellenica
آگهسیلائوسAgesilaus
نوشتههاى سقراطى و دیالوگها :۱. بهیاد ماندنى هاMemorabilia
اکونومیکوس (اقتصاد)Oeconomicus
گفت و نوشSymposium
پوزشApology
آن پهلوانکThe So Called Hero
رسالههاى کوچک :
در شناخت سوارى۲. سپهبدِ آسواران۳. نخجیر باسگان۴. راهها و وسیلهها
قانون اساسى اسپارت
افزون بر اینها رسالهى کوچکى نیز در باب قانون اساسى آتن است که زمانى از آثار کزنوفون پنداشته مىشد، اما تاریخِ نگاشتن آن به ۵ سالگى کزنوفون مىرسد. این رساله در میانِ نوشتههاى کوتاه کزنوفون یافت شده. نویسنده که چند بار از خود با نام (اولیگارش پیر) یاد مىکند، از دموکراسى آتن و از طبقهى عوام که حاکمان آناند سخت نفرت دارد؛ و استدلال مىکند آن قانون اساسى که در زمان فرمانروایى پریکلس نوشته شد براى مقاصد نفرتانگیز دموکراسى به نیکى طراحى شده است.
برخى از دانشوران قرن بیستم از جمله (Leo Strauss) استدلال مىکنند که رسالهى اخیر نیز از نوشتههاى کزنوفون است.
باید بهیاد داشت که دموکراسى آتن، آن مردمسالارى آرمانى نبود که امروزه بهترین راه کشوردارى شناخته مىشود. در دموکراسىِ کشورـشهرهاى یونان، مردم کوچه و بازار و کسبه که که هنر و رازهاى حکومت را نمىدانستند بهنوبت ادارهى امور شهر را بهعهده مىگرفتند، عمومآ سیاست آنان در ادارهى کشورـشهر (بهجز در دوران درخشان حکومت پریکلس) اکثرآ به زیان مصالح عمومى مىانجامید؛ از اینرو بود که فیلسوف بزرگ سقراط با آن مخالفت مىورزید، و شاگردان او نیز (افلاطون و کزنوفون) پرچم مخالفت با دموکراسى را همچنان افراشته نگاه داشتند. افلاطون مخالفت خود را در کتاب Republic (در فارسى جمهوریت) و با آرمانْشهر بازتابیده در آن آشکار کرد، و کزنوفون با کتاب حاضر بهزعم خود گزینهیى بهتر از دموکراسى پیش نهاد، تا همگان دریابند که براى ادارهى کشور به مستبدى نیکسیرت و نیکنهاد (benovelant despot) نیاز است، به شاهزادهیى نژاده که جز خیر و مصلحت رعیت به چیزى نیاندیشد.
کتاب حاضر ــ تربیت کوروش، یا زندگى کوروش ــ در راه به کرسى نشاندن این طرز فکر نگاشته شده است. کزنوفون با این کتاب، آتنِ دموکرات اما فقیر و پریشان روزگار و گرفتار جنگ همیشگى با اسپارت را با ایران آباد و ثروتمند و بزرگ و یگانه ابرقدرت جهان مقایسه مىکند، و نتیجه را به خواننده مىسپارد که دلیل ثروت و عزت ایران آن است که کوروش، شهزادهى نیکنهاد و نیکخواهِ مردم بر آن فرمان مىراند و درماندگى آتن از آنروست که تودهى مردمِ تعلیم ندیده بر آن حکم مىرانند. و یکصد سال بعد، ارسطو، که پیرو همین اندیشه است به تربیت الکساندر مقدونى مىکوشد و مستبد نیکسیرت خود را در وجود آن شهزاده مىجوید. نفوذ فلسفى کزنوفون و کتاب زندگى کوروش وى را حتا در نوشتهى قرن شانزدهمى (The Prince) (به فارسى شهریار) اثر انریکو ماکیاولى نیز مىتوان جست. کزنوفون زندگى کوروش را در سالهاى پایانى زندگى نوشته و افزون بر بازتاباندن دیدگاه فلسفى خود در این کتاب، تجربههاى ارزشمند خویش را در آموزش و پرورش، لشکرکشى و هنرهاى جنگ، داورى دشمنان، و نقش سخن و سخنورى در رهبرى جامعه، و بسیاى موارد بااهمیت دیگر را به افسانهیى شیرین درآمیخته و در اختیار خواننده نهاده است. بسیارى باور دارند که بیشترینهى صفات و شایستگىهاى کوروش که در این کتاب آمده است، در واقع شایستگى و صفتهایىست که کزنوفون در کوروش جوان به هنگام لشکرکشى از سارد به میانرودان دیده است. به هر روى این کتاب بیشتر سیاستنامه است تا کتابى تاریخى و نام چندى از اشخاص تاریخى این کتاب هم با نامهاى تاریخى کتابهاى معتبر نمىخواند، از آن جمله است آژىدهاگ آخرین پادشاه ماد که بهدست کوروش بزرگ برافتاد، در این کتاب از وى بهصورت
آستواگ و در جاى پدربزرگ کوروش یاد مىشود، و آخرین پادشاه ماد را Cyaxaresمىنامد و او را دایى کوروش مىداند که، خود، تاج و تختِ ماد را به کوروش مىسپارد. در این کتاب از آزاد کردن قوم یهود نیز، که در کتبِ عهد عتیقِ دانیال، حزقیال و نحمیا به تفصیل از آن یاد شده، سخنى در میان نیست. چندى موقعیتهاى جغرافیایى این کتاب نیز با واقعیتهایى که ما مىشناسیم نمىخواند؛ مانند تصور درست دریاى سرخ در کنار مصر و بهغلط آن را مرز خاورى شاهنشاهى کوروش دانستن؛ یا هورکانیه (گرگان) را نزدیک آشور فرض کردن، و از جنگ و صلح آشور با بلخ سخن گفتن، حال آنکه آشوریان براى رسیدن به بلخ مىبایست نزدیک به هزار فرسنگ در قلمرو ماد و یا پارس سفر مىکردند! مترجم انگلیسى این کتاب ( Henry Graham Dakyns) کوشیده است که نثرى ساده و امروزى را با چاشنىهایى از زبان کهنهى انگلیسى بهدست دهد. در ترجمهى فارسى هم این شیوه هدف اصلى بوده است، و کوشیدهام که نثرى کموبیش ساده و همهفهم با آمیزهیى از واژههاى کهنه را در برابر چشم خواننده بگذارم؛ زیرا خواننده نیز به دلیل قدمت دوهزار و چهارصد سالهى این کتاب انتظار دارد با متنى روبرو باشد که با نوشتههاى امروزى متفاوت بنماید؛ اما از آن جا که این کتاب همگان را مخاطب دارد، برخى از واژههاى کهنهى ترجمه را در پانوشت معنا کردهام تا دریافت آن براى همگان آسانتر باشد؛ و آنان که این شیوه را نمىپسندند، پوزش مرا پیشاپیش بپذیرند. در نثر این ترجمه شاید همانندىهایى با نثر کتاب مقدس بهچشم بیاید. این همانندى را گاهىبهگاه از آنرو ایجاد کردهام که به باور بسیارى از دانشوران، نویسندگان کتابهاى عهد جدید، و مترجمان عهد عتیق نثر کزنوفون در زندگى کوروش را الگو قرار دادهاند. پارهنگاشت[۶] هاى اصلى این کتاب از آغاز تا پایان با شمارهیى لاتین در ]قلاب[ مشخص شدهاند. این کار به پیروى از ترجمهى انگلیسى صورت گرفته است؛ و بازبُرد دادن به کتاب را دقیقتر و کوشش براى سنجش ترجمه را آسانتر مىکند. اما هر واژه یا عبارت که در متن ترجمه درون ]قلاب[ قرار گرفته باشد افزودهى مترجم است و در متن اصلى موجود نیست.در این ترجمه حرف «y» در نام جاىها و نام کسان حرفى مصوت در جاىگاه (ئو = u) خوانده شده است، چه، در یونانى این حرف را اوپسیلون مىنامند و صداىَ ئو (u) از آن مىگیرند، همچنان که این حرف در الفباى آلمانى و روسى هم داراى همین صداست. به همین دلیل این نام Cyrus در یونانى کوروس خوانده مىشود (باید دانست که در زبان یونانى مخرج «شین» موجود نیست و بهناچار حرفِ «شین» در نامهاى خارجى را به زبان خود «سین» مىنویسند). بر این پایه، نامِ Cyaxares که کزنوفون براى دایى کوروش آورده باید کواخارس خوانده شود. اما مرحوم مشیرالدوله پیرنیا و بسیارى مترجمان دیگر این نام را بهصورت فرانسوى آن به فارسى منتقل کرده و در بسیارى کتابهاى تاریخى فارسى بهصورت سیاکسار آمده است. و در این کتاب نیز به پیروى از آن سنت این نام را سیاکسار آوردهام. اما نام Astyages را با حذف es پایانى آن به شکل یونانى آستواگ حفظ کردهام، که این نام را یونانى شدهى آژىدهاگ دانستهاند، که در سنگنبشتههاى بابلى ایشتوویگو ضبط شده است. همانگونه که یاد شد، آستواگ یا آژىدهاگ را در بیشتر کتابهاى تاریخى فرزند سیاکسار دانستهاند، اما کزنوفون بهعکس سیاکسار را فرزند آستواگ شمرده است.
بیشترینهى نامهاى این کتاب بهصورت زیر دیده مىشوند :
آبراداتAbradatas
آرتابازArtabatas
آستواگ (آژىدهاک) Astuages
آگلاىتاداسAglaÝtadas
پانتهآPantheia
تیگرانTigranes
سکاهاScythians
سیاکسار (کوآخارسـهوخشتره)Cyaxares
فروگیهPhrygia
کامبوزیا (کمبوجیه)Cambyses
کُپت (مصر)Egypt
کرسوسCroesus
کروزانتاسChrysantas
کوروشCyrus
کیلیکیهCilicia
گوبریاسGybrias
لودیهLydia
مانداناMandane
هورکانیانHyrcanians
دیگر نامهاى کسان و جاىگاهها که بسامد کمترى نسبت به نامهاى یادشده دارند، در متن با حروف فارسى و در پانوشت با حروف لاتین آمدهاند. افزون بر این، برخى آگاهىهاى دیگر را نیز که هرجا نیاز بوده است در پانوشت آوردهام.
در پایان باید بهیاد بیاورم که در پالودن لغزشهاى این ترجمه از رهنمودهاى صمیمانهى برادران ارجمندم على بهبهانى، مترجم و ویراستار نامدار، و استاد محمد تهامىنژاد سودهاى بسیار بردهام که سپاس خود را تقدیمشان مىدارم؛ و نیز تشکر بسیار دارم از بذل وقت و توجه همسر گرامىام، امید بهبهانى، براى خواندن و اصلاح نمونههاى نخستین این ترجمه. و اگر خوانندهى کنجکاو هنوز خطاهایى در این ترجمه مىبیند، به چشم عفو بنگرد، یا بهیاد آورد تا در آینده ویراستى عارى از خطا عرضه کنیم.
ابوالحسن تهامى
[۱] .
[۲] .
[۳] .
[۴] .
[۵] ) The Expedition (=.
[6] . paragraph