سیاوش پسر جوان ۱۶ سالهای است که به کشتی گرفتن علاقه دارد، او با نادر و سیا آشنا میشود که هردو کشتی میگیرند. نادر و سیا متوجه استعداد سیاوش میشوند و تصمیم میگیرند به او کمک کنند. سیاوش خودش را اهل جایی به اسم جزیره معرفی میکند. در طول داستان متوجه میشویم این جزیره جایی خارج از تهران نیست بلکه منطقهای دورافتاده در جنوب شهر و اطراف خط راهآهن است.
جزیره دنیای سیاهی است که بزرگترین خلافها آنجا شکل میگیرد. نادر و سیا به ظاهر میخواهند به سیاوش کمک کنند اما هرکدام اهداف خودشان را دارند. این کتاب نگاه به حاشیهی فراموش شده است، آدمهایی که زندگی تغییرشان داده است و به آنها یاد داده مبارزه کنند. شروع داستان با توانایی سیاوش در کشتی است و یاد پدرش، فقری که از نسل قبل به او رسیده در کفشهای پارهاش خودش را نشان میدهد اما سیاوش میخواهد تغییر کند اما نمیداند برای تغییر آدمهای اشتباهی سراغش آمدهاند.
زبان داستان روان است و افروزمنش تا توانسته به ادبیات اصیل حاشیهی شهر نزدیک شده است. خواندن کتاب سالتو تصویری تازه در ذهن مخاطب میسازد که پیش از آن تجربهای از آن نداشته است و یا در فیلمها دیده.