در رو پاشنه چرخید و او به همراه همسرم پا به درون گذاشت، انگار تمام اکسیژن فضا را فرو برد که من مثل ماهی بیرون افتاده از آب که لب میزند به دنبال آب، برای یک مولکول هوا لب میزدم، انصاف نبود. این لحظه خیلی سختتر از چیزی بود که انتظار داشتم. اوّل نگاهم روی کفشهایش بود. کفشهای چرم مشکیبر روی پارکت قهوهای تیره. نگاهم بالاتر آمد و از شلوار کتان و پیراهن کِرِم رنگ زیر کت گذشت و رسید به صورتش. چشمهایم ذرهذره صورتش را طی کرد. از چانه به پیشانی. ته ریش در چهرهاش جدید بود. نگاهم به چشمانش ثابت ماند. چشمانی که تازه دریافتم، چقدر دلتنگشان بودم. چشمانی که قهوهایاش آنوقتها روشنتر بود. قد و هیکلی رعنا داشت و من انتظار داشتم حالا تکیده ببینمش. فکر میکردم با وضعیت حالایش، باید لاغر و نزار باشد؛ اما نبود. نه لاغر بود و نه استخوانی. معمولی بود. عادی بود. خودش بود. تنها رنگش پرید بود. تنها رنگش به زردی میزد. نمیدانم او هم مرا برانداز میکرد، بعد از آنهمه سال دوری؟ یا نه، به نگاهی سرسری بسنده کرد؟ هر چه بود او زودتر لب به سخن گشود. تک سُرفهای کرد و سلام داد. علیرغم سرفه، باز هم صدایش خشدار به گوشم رسید و تکان دلم را توی سینه حس کردم…
همجا
ناشر : انتشارات مرواریددسته: داستان و رمان, کتاب, نسخه چاپی
موجودی:
2 موجود در انبار
8.25 €
قسمت هایی از کتاب همجا (لذت متن)
بدبختی این بود که شبح بی شکل زن هرجا که می رفتم با من بود. انگار به خودم سنجاقش کرده بودم. انگار سایه اش بود که فقط خودم می دیدم. بدتر اینکه آنقدر برایم مهم شده بود که خودم هم دلم می خواست ببینمش. حتی اگر رضا هم پشیمان می شد، می رفتم و پیدایش می کردم تا بفهمم چطور دختری است این دختری که به دل رضا نشسته ؟
2 عدد در انبار
مقایسهنوع جلد | |
---|---|
قطع | |
شابک | |
تعداد صفحات | |
موضوع | |
نويسنده/نويسندگان |
پرسش و پاسخ از مشتریان
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!