کتاب«یادت نرود که» اولین رمان یاسمن خلیلی فرد، نویسنده جوان ایرانی است.
کیوان کامیاب که پانزده سال پیش از ایران به پاریس رفته حالا به کشورش بازگشته است. دوست قدیمی کیوان، دکتر فرامرزی برای استقبال او به فرودگاه میرود. در طول راه فرامرزی از همه آشناها و فامیلها حرف میزند اما کیوان خواهان شنیدن درباره یک نفر است. فروغ شکیبا عشقی قدیمی که با او خاطرهها دارد. کیوان، سالها فروغ را دوست داشته است اما هربار فروغ دست رد بر عشقش زده است. این عشق یکطرفه برای کیوان زمانی همۀ زندگی او شده بود و هنوز هم زبانههای آتش این عشق از پس خاکستر سالها زندگی و جدا بودن از فضایی که فروغ در آن زندگی کرده است، شعلهور است. کیوان آرزو دارد فروغ را ببیند، غافل از این که زندگی او هم دستخوش تحولات زیادی شده است:
«به عکس خیره شد. تاریخ آن را نمی دانست اما هر دویشان خیلی جوان بودند. فروغ پیراهن بلند آبی کدر پوشیده بود و یک گل قاصدک گذاشته بود پشت گوشش و لبخند ملایمی می زد. کیوان آن روزها خود را خوشبخت ترین مرد دنیا می دانست. هیچ گاه تا آن حد عاشق نشده بود. یک بار لادن گفته بود: «عشق هم حد و اندازه ای دارد.» و کیوان جواب داده بود: «اگر هم حد و اندازه ای داشته باشد عشق من به فروغ بیشترین حد آن است.» نشست روی زمین. با آن که مش رجب می گفت از چند روز پیش شوفاژها را روشن کرده احساس سرما می کرد. پالتو را به خود چسباند.
چرا فرامرزی و بقیه سکوتشان را نمی شکستند؟ یعنی فروغ کجا بود؟ کجا باید سراغش را می گرفت؟»
رمان به شیوه دانای کل روایت میشود و یاسمن خلیلی فرد در یک داستان نوستالژیک که بسیار قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم را دارد، زندگی کیوان و زندگی اطرافیان تاثیرگذاری که در زندگی او سرک میکشند را به تصویرمیکشد.