در این داستان، نویسنده به ماجرای پسر یازدهسالهای میپردازد که به رغم استعداد فوقالعادهاش، به سبب فقر مالی قادر به ادامه تحصیل نیست. او در ازای هزینه تحصیل ناگزیر میشود به خدمت دو نجیب زاده دانشجو بپردازد. پس از آن با جوانی نظامی آشنا میشود و در پی آن تصمیم میگیرد به ارتش بپیوندد و…
میگل دسروانتس در کتاب استاد شیشهای داستان دو نجیبزاده را روایت میکند که در حال سیر و گشت در ساحل رود تورمس هستند و ناگهان چشمشان به پسرکی میافتد که با جامهای روستایی زیر درخت خوابیده است. پس از آنکه پسرک بیدار میشود از پسر میپرسند که از کجا میآید و چرا در چنین جای پرتی خوابیده است. اما پسرک نام زادگاهش را فراموش کرده. میخواهد به شهری برود که در آنجا اربابی در ازای خدمت به او درسخواندن بیاموزد. نجیبزادگان گمان میکنند که دلیل فراموشیاش بیسوادی و کمحافظهای است. اما پسر میگوید که هم خواندن و هم نوشتن را میداند. وقتی از دلیل فراموشی نام زادگاهش میپرسند پسرک با جملهای آنها را حیرتزده میکند و میگوید: «دلیلش هرچه باشد، هیچکس نام زادگاه من یا نام پدر و مادرم را نخواهد دانست تا وقتیکه بتوانم مایهی سرافرازی آنها شوم.»
2 عدد در انبار
مقایسهقطع | |
---|---|
شابک | |
تعداد صفحات | |
موضوع | |
مترجم | |
وزن | |
نويسنده/نويسندگان |
پرسش و پاسخ از مشتریان
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!