در آغاز کتاب از عشق و شیاطین دیگر می خوانیم:
روز 26 اکتبر 1949 روزى نبود که با اخبار مهم به همراه باشد. استاد کلمنته مانوئل زابالا[1] سردبیر روزنامه، که اولین فعالیت نویسندگىام را به عنوان گزارشگر، پیش او طى کردم، با دو سه پیشنهاد ساده کنفرانس صبحگاهى را به اتمام رساند. به هیچ یک از دبیران وظیفه خاصى محول نکرد. دقایقى بعد مطلع شد که قصد دارند مقبرههاى معبد سابق سانتاکلارا[2] را نبش کنند، و سردبیر بدون کمترین انتظار و چشم داشتنى به من مأموریت داد : «برو سرى به آن جا بزن و ببین نظرت چیست.» از صد سال پیش معبد تاریخى کلاریسینىها[3] به جاى بیمارستان مورد استفاده قرار مىگرفت و اکنون قرار بود فروخته شود و به جایش هتلى پنج ستاره بنا گردد. اتاق جانبى و ارزشمند عبادتگاه به خاطر ریزش سقف آجرى درگذر زمان، تقریبآ بدون حفاظ به حال خود رها شده بود. ولى هنوز هم سه نسل از اسقفها، راهبهها و سایر برگزیدگان در سردابهاى آن مدفون بودند. اولین اقدام این بود که گورها را تخلیه کنند، و استخوانهاى مردگان را که کسانى ادعایى نسبت به آنها داشتند، در اختیارشان قرار دهند، و باقى استخوانها را در گورى دسته جمعى به خاک بسپارند. حفارى غیر مسئولانه با گورها باعث حیرتم شد. کارگران گورها را با تیشه و کلنگ نبش مىکردند، تابوتهاى متعفن را بیرون مىکشیدند و با اولین تکان تار و پودشان از هم مىگسیخت و استخوانهایشان از کالبد لباسهاى گرد گرفته و موهاى ژولیده جدا مىشد. هر چه مقام مردگان ممتازتر بود، به همان نسبت کار روى آنها دشوارتر بود، چون مجبور بودند باقیمانده استخوانها را بیرون بیاورند و درون تابوت را خوب وارسى کنند، تا سنگهاى قیمتى، طلا و زینت آلات را کشف کنند. استاد بنا در فواصل معین تاریخ سنگ نوشتهها را در دفترچهاى مىنوشت و روى هر کدام کاغذى با درج نام مرده مىگذاشت تا اشتباهى رخ ندهد. اولین چیزى که پس از ورود من به معبد جلب نظر مىکرد، ردیف بلند و بالاى تودهى استخوانها بود که در اثر تابش آفتاب داغ اکتبر از حفرههاى سقف، دوباره گرم شده بودند. و هویت هر یک از آنها از یادداشتى شناخته مىشد که بامداد بر تکه کاغذى نوشته شده بود. هنوز با گذشت نیمقرن هراسمى را احساس مىکنم که سند تکان دهندهاى از دهلیز ویران زمان ایجاد کرده بود. آن جا کنار تعداد کثیرى از مردگان دیگر، جانشین سلطان پرو و معشوقهى خصوصىاش، اسقف ادارهى ناحیهى اسقفى دن توریبودکاسهرس یى ویرتودس[4] ، راهبههاى بسیار و در جمع آنها مادر خوزفا میراندا[5] و دُن کریستوبال دِ اراسو[6] دارندهى درجهى علمى رشتههاى هنرى که نیمى از زندگى خود را وقف منبت کارى سقفها کرده بود، آرمیده بودند. گورى آن جا بود که با سنگ مزار مارکى دوم کاسالدوئرو[7] و دن ایگناچیود آلفارویى دوئهناس[8] پوشیده بود، ولى هنگامى که آن را گشودند، متوجه شدند که خالى بود و هرگز از آن استفاده نشده بود، ولى باقیماندهى لقب اشرافى دُنا اولالا دِمندوزا[9] به همراه سنگ مزارش دورن قبر جانبى جاى گرفته بود. استاد بنا برداشت خاصى نداشت: بعید نبود که یکى از اشراف مهاجر امریکایى لاتین که اصل و نسبت رومى داشته، گور خود را انتخاب کرده و سپس در گور دیگرى به خاک سپرده شده بود. در سومین فرورفتگى محراب اصلى، کنار کتاب مقدس، خبر قرار داشت. سنگ گور با اولین ضربهى کلنگ از هم پاشید و از حفرهى پدید آمده موهاى شفاف و درخشان مسى رنگى ظاهر شد. استاد بنا سعى کرد آن را به کمک کارگران و بدون آسیب بیرون بیاورد، ولى هر چه موها را بیشتر مىکشیدند دنبالهى زیبا و باطراوت آن بیشتر ادامه مىیافت، سرانجام انتهاى موها که به جمجمه کودکى منتهى مىشد بیرون آمد و درون گودال تودهى کوچکى از استخوانهاى در هم شکسته بر جا ماند. سنگ گورى که بر دیوار نصب شده بود، شوره بسته و خطوط را محو کرده و تنها نامى بدون نام خانوادگى قابل رویت بود: سییروا ماریا دِتودوس لُس آنخهلِس[10] . کمند گیسوى انبوه کودکى که بر زمین گسترده شد، بیست و دو متر و یازده سانتى متر اندازه گرفتند. استاد بنا با خونسردى کامل و بدون کمترین تألم تعریف کرد که موى انسان حتى پس از مرگ، ماهانه یک سانتىمتر رشد مىکند و بیست و دو متر طول مو پس از گذشت دویست سال به نظرش رشد خوبى محسوب مىشد. بر عکس، از نظر من این موضوع چندان عادى نبود، چون در کودکى مادربزرگم از افسانهى دخترک دوازده سالهى اشراف زادهاى حکایت کرده بود که کمند گیسوانش را هم چون عروس به دنبال مىکشید، دخترک از هارى جان باخته بود و در روستاهاى کارائیب به خاطر معجزههاى فراوانى که داشت از او به نیکى یاد مىکردند. این فکر که گور یاد شده مىتوانست گور آن دختر باشد آن روز برایم در حکم خبر بود و سرآغاز این کتاب.
[1] . MAESTRO CLEMENTE ZABALA
[2] . SANTA CLARA
[3] . KLARISSINEN
[4] . DON TORIBIO DE CACERAS Y VIRTUDES
[5] . JUSEFA MIRANDA
[6] . DON CRISTOBAL DE ERASO
[7] . MARQUES VON CASALDUERO
[8] . DON YGNACLO DE ALFARO Y DUENAS
[9] . DONA OLALLA DE MENDOZA
[10] . SIERVA MARIA DE TODOSLOS ANGELES
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.