ساعت یادم نیست… تو یادنه؟ فکر کنم شبه. حالم خوبه. فقط فریبا نیومده. دو روزه نیومده. هیچ کدوم از پرستارا شکلش نیستن. شکل آب نباته. از سرپرستار می پرسم. میگه نمی دونم کی میاد. بجاش عبدالله میاد تو اتاقم. خنده داره نه؟ به خودم می گم خوب باش اشکالی نداره. قرص ها رو می ریزه کف دستم. سفید و آبی کم رنگ و نصفه صورتی. می گه بخور. بد می گه. عصبانی. بابا محمد هم همیشه همین طوری حرف می زد. آب نمی ده. توی دستشه نمی ده. توی دلم بهش می گم چکش. به خودم می گم عصبانی نشو. فری سکدست هم توی مکانیکی این طوری بود. داد می زد و…
فلامینگوهای بختگان
ناشر : نشر مرکزدسته: داستان و رمان, کتاب, نسخه چاپی
موجودی:
2 موجود در انبار
8.95 €
گوشیاش را خاموش کرد و گذاشت توی جیبش. بلیتها را از پیرمرد گرفت و چک کرد. صندلیهای یک کوپه را کامل خریده بود. از پلههای واگن سه بالا رفت. بعد دست دراز کرد و دست پیرمرد را گرفت که بالا برود. رفتند توی کوپهی پنجم. پیرمرد نشست و آذر نشست روبهرویش.
قطار که آرام راه افتاد، پیرمرد سرش را جلو آورد به سمت آذر، دستش را گرفت جلوی دهانش، دور و برش را نگاه کرد و آرام گفت: «من و سید جفتمون عاشق هیتلر بودیم.» (از متن کتاب)
2 عدد در انبار
مقایسهنوع جلد | |
---|---|
قطع | |
شابک | |
تعداد صفحات | |
موضوع | |
وزن | |
نويسنده/نويسندگان |
پرسش و پاسخ از مشتریان
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!