تو در سیاهترین پایین پلهها ایستادهاى.
کلمات، کلمات
بود و بود و بود.
بوى تنگى به نازک بدنم.
نیاز نیست
به نایى که به یادم نیست.
نا
تنگت نمىکنم که تنگاتنک استکانهایى که مست مىکنى به تنگ آمدهام.
آمادهام من
که به زندانت برند،
زیر آسمانى که آبى نیست.
رنگ، آبى…